نیر تبریزی:بی می نتوان بردبسر فصل خزان را ساقی بده آنجام پر از خون رزان را
❈۱❈
بی می نتوان بردبسر فصل خزان را
ساقی بده آنجام پر از خون رزان را
ترسم که کند فاش دگر راز نهانرا
از دیده که میریزدم این اشک روان را
❈۲❈
از پیر و جوان برده دل آن ترک جفاجو
تا عیب نگیرد پدر پیر جوان را
گر باد خزان خون رزان ریخت بگلزار
بر خون رزان ده ثمن برگ خزانرا
❈۳❈
بگرفت دل از صحبت زهاد سبک مغز
یاران بمن آید مر آنرطل گرانرا
صحن چمن از چیست زر اندوه وگرنه
خاصیت اکسیر بود باد وزان را
کامنت ها