نیر تبریزی:نفس بازپسین است ز هجرت جان را مژده ای بخت که شد عمر به سر هجران را
❈۱❈
نفس بازپسین است ز هجرت جان را
مژده ای بخت که شد عمر به سر هجران را
طاقت باج غمش در دل ویرانه نماند
باز هشتم بوی این دهکده ویران را
❈۲❈
محترم دار غم ای دل که خداوند کرم
گرچه کافر بود اکرام کند مهمان را
تندم از سر گذرد غافل و من غرق نگاه
نیست از تلوسه غرقه خبر طوفان را
❈۳❈
دل شد از معتکف گوشه ابرو چه عجب
کنج محراب بود بیسر و بیسامان را
به نوک تیمار غباری کند از زلف تو چشم
دم به دم تر کند از اشک پر مژگان را
❈۴❈
به خدنگم چو زنی سخت بکش بال کمان
ترسم آن سو گذرد پر ز هدف پیکان را
دست بر گردن جانان من و خلقی نگران
کو ندیدند مگر هیچ ببر چوگان را
❈۵❈
کوس تسلیم فرو کوب که ویران افتد
نیر آن ملک که گردن ننهد سلطان را
کامنت ها