نیر تبریزی:هندوی چشم و خال و خط و زلف مشکبیز دستی بهم نداده که ممکن شود گریز
❈۱❈
هندوی چشم و خال و خط و زلف مشکبیز
دستی بهم نداده که ممکن شود گریز
هوشم سر تو دارد از آن دارمش به سر
چشمم رخ تو بیند از آن دارمش عزیز
❈۲❈
رشک آیدم حدیث تو گفتن به زاهدان
گوهر گرانبها و خریدار بیتمیز
جانان وداع میکند ای دل به در شتاب
دلبر ز دست میرود ای دل به پای خیز
❈۳❈
گرداب هایل و شب تاریک و بیم موج
پی شد امید ساحلم ای دیده خون بریز
سرهاست کز هوای تو دریابت اوفتد
دل جلوهگاه حسن چه حاجت به تیغ تیز
❈۴❈
از موج خیز طعنه نترسد غریق عشق
دوزخ چشیده را چه غم از هول رستخیز
نیّر بس از غنیمت تردامنی مرا
کاهل ریا ز صحبت ما دارد احتریز
کامنت ها