نیر تبریزی:چشم بر صیدم نیفکند آنشکار افکن دریغ در خور شاهین چشم او نبودم من دریغ
❈۱❈
چشم بر صیدم نیفکند آنشکار افکن دریغ
در خور شاهین چشم او نبودم من دریغ
یکدمی نستاد تا بیند که چونسوزم بخویش
آنکه زد بر آتش افسرده ام دامن دریغ
❈۲❈
تند چون ابراز سر من دوش بگذشت و نگفت
سوخت از برق تغافل مور را خرمن دریغ
گوشۀ ابروی او ایدل مقامی دلکش است
نیستم از چشم کافر کیش او ایمن دریغ
❈۳❈
وصل دل برد از من و جان نیز بر بحران سپرد
در هلاکم دوست یکدل گشته با دشمن دریغ
اجر هر نوش لبی نیشی ز نازش در قفاست
بر نچیدم لاله ائی بیداغ از اینگلشن دریغ
❈۴❈
دوش چوخالش کشیدم تنگ خوشخوش در کنار
در میان بیکانه بود اما حجاب تن دریغ
دانۀ شادی فلک زینکهنه پرویزن به بیخت
بس خم غم مانده بر بالای پرویزن دریغ
❈۵❈
با خیال صبح وصل عمرم بسر رفت و نزاد
جز نتاج غم از این شبهای آبستن دریغ
عقل من بر بود از سر این منیژه وش عروس
بی تهمتن ماندم اندر چاه چون بیژن دریغ
❈۶❈
نیرّا دوشیزه ای میگفت با آئینه دوش
مادر گیتی ز نر زادن شد استرون دریغ
کامنت ها