نیر تبریزی:از هوش جانگداز شد آب استخوان من آن ققنسم کز آتش خود سوخت جان من
❈۱❈
از هوش جانگداز شد آب استخوان من
آن ققنسم کز آتش خود سوخت جان من
چون کرم قزکه دام وی آمد رضاب خویش
سحر نیان من شده عقد اللسان من
❈۲❈
خم گشت پشت مردیم از کنجکاو دهر
دیدیکه چون کشید عجوزی کمان من
افکار سیه بار فکندم بچاه غم
آن یوسفم که گرگ من آمد شبانمن
❈۳❈
چونمرغ شب چرا نکشم ناله های زار
کز تیر مار آه پراست آشیان من
آید بگوش صحفه دمادم زیردلی
چون نی هزار ناله ز کلک بنان من
❈۴❈
از زعفران چهره و از ارغوان اشک
نتوان زهم شناخت بهار و خزان من
طبع آورد زبان سخن سنج را به نطق
شد طبع نکته سنج عقال زبان من
❈۵❈
غارتگران درد و غم آورده روز خون
از چارسو بگنج دُر شایگان من
دل همچو سنگپاره دمادم جهد زجای
از تف آه سینۀ آتش فشان من
❈۶❈
آنزر خالصم که بخارا کند فلک
جای محک ز کور دلی امتحان من
وانطوطیم که در قفسم کرده روزگار
یاران خبر برید بهندوستان من
❈۷❈
وانکوکبم که از نظر نحس ناکسان
در برج غم و بال من آمد قران من
غم بحر خون و آه من انفاس جزر و مد
در وی چو تخته پاره دل ناتوان من
❈۸❈
من پیل صید گشته و سرکوب جاهلان
مضراب آهنین فلک بیلبان من
پیلم میاد یاد ز هندوستان کند
جوز ستاره ریزد هر شب بخوان من
❈۹❈
چشم بهان فضلم و بر چهره نیم شب
اشگروان ستارۀ هفت آسمان من
فیلاسفان صدر دبستان هفت خط
بر دست علم کودک سر عشر خوان من
❈۱۰❈
در کلبۀ تفلسف من صد چو بوعلی
یا خسته از تسابق یوم الرهان من
بودم قین صدر نشینان بزم خاص
زامیزش عوام فروکاست شأن من
❈۱۱❈
چون سنگ کیمیا بنظرها نهان شدم
کس آگهی نیافت ز سرّ نهان من
چون توتیا بدیده نشاندی مرا ز لطف
بردی پی ار زمانه بروح کیان من
❈۱۲❈
قرع فلاطن است مرا چشم و خون اشک
بر دامن آب احمر و دل دیگدان من
کبریت احمر است مرا کبریای قدر
کاندر فراز قله قافست کان من
❈۱۳❈
دردا که فیلسوف کهن سال دهر پیر
نشناخت قدر جوهر چاراخشجان من
بر گور غم ز آتش نمرودی از قصور
بشکست شیشه دل سیمابسان من
❈۱۴❈
غافل که با لطافت طبعی که مرمر است
از حلم من بیاید و نارالخصان من
ماندم بصد حجاب ز خرگاه قرب دور
تا از کدام پرده بر آید فغان من
❈۱۵❈
دادم مقام پاک و ستادم حضیض خاک
خاکم بسر نه سود من و نی زیان من
گوش از طنین خرمکسانم صدا گرفت
ایکاش بود منزل عنقامکان من
❈۱۶❈
در ظلمت سکندرم ایکاش خضر بخت
زی بارگاه شاه کشیدی عنان من
شاهنشه سریر ولایت که از ازل
با مهر او سرشته گل خاندان من
❈۱۷❈
روحانیان به تحفه براندازدمم عبیر
هر دم که نام او گذرد بر زبان من
در سایۀ وی ایمنم از دیو خیره سر
کز پاس اوست جوشن و برکستوان من
❈۱۸❈
جز صوت او صدای دگر در طوی نبود
با این نوا پر است رگ استخوان من
دانی که ترجمان هویت لسان اوست
گو مدعی زنخ نزند برهوان من
❈۱۹❈
خصم ار کند مخاصمه با من در اینحدیث
اینکوی و اینچمانه و این صولجان من
تو دست ایزدی و جهان دستگار تو
منت خدایرا که ادا شد ضمان من
❈۲۰❈
معذورم از نفس ز مدیحت فرو کنم
ای برتر از خیال و قیاس و گمان من
ترسم که گر باوج ثنایت قدم نهم
آتش فتد بشهپر نطق و بیان من
❈۲۱❈
گیرم که چون معانی وصفت ادا کنم
روح القدس سخن کند اندر دهان من
اوراق نه سپهر بود صحفه نگار
از شاخ سدره خامه طراز دنیان من
❈۲۲❈
رضوان ز حوض کوثرم آرد همی مداد
آید دبیر راد فلک ترجمان من
با اینهمه حکایت مو راست وکیل بحر
ایخاک بر سر من و این داستان من
❈۲۳❈
قافی که از حضیض وی عنقا پر افکند
تا خود کجا رسد مگس پرفشان من
خوشتر که ناقۀ سخن از عجز پی کنم
کاینراه نیست در خور توش و توانمن
❈۲۴❈
شاها مرا بخا کدرت رخصتی فرست
کافسرده نک ز باد خزان گلستان من
تا بار دیگری مگر از دستبوس خویش
لطفت روان تازه دمد بر روان من
❈۲۵❈
بالله ز پرنیان و حریر بهشت به
خاک درت حریر من و پرنیان من
آنذره که خلق نیارند در حساب
از خوان قسمتت بود آنذره ز آن من
❈۲۶❈
لیکن سزد که باج ستانم زآفتاب
گر شهپر همات بود سایه بان من
نامی ز خود ستائیم از بر زبان گذشت
توقیر نام تو است ز توقیر شأن من
❈۲۷❈
ز اصحاب کهف شد چو سگی نامور چرا
ز افلاک نگذرد ز تو نام و نشان من
آخر نه خود ز روی عنایت مرا بخواب
گفتی که تیر است سگ آستان من
❈۲۸❈
تن را رخ ارز لوث معاصی بود سیاه
جان پر هوای توست ببخشا به جان من
کامنت ها