نظامی:سبک باش ای نسیم صبح گاهی تفضل کن بدان فرصت که خواهی
❈۱❈
سبک باش ای نسیم صبح گاهی
تفضل کن بدان فرصت که خواهی
زمین را بوسه ده در بزم شاهی
که دارد بر ثریا بارگاهی
❈۲❈
جهانبخش آفتاب هفت کشور
که دین و دولت از وی شد مظفر
شه مشرق که مغرب را پناه است
قزل شه کافسرش بالای ماه است
❈۳❈
چو مهدی گر چه شد مغرب وثاقش
گذشت از سر حد مشرق یتاقش
نگینش گر نهد یک نقش بر موم
خراج از چین ستاند جزیت از روم
❈۴❈
اگر خواهد به آب تیغ گل رنگ
برآرد رود روس از چشمهٔ زنگ
گرش باید به یک فتحِ الهی
فرو شوید ز هندوستان سیاهی
❈۵❈
ز بیم وی که جور از دور بر دست
چو برق ار فتنهای زاد است مرد است
چو ابر از جودهای بیدریغش
جهان روشن شده مانند تیغش
❈۶❈
سخای ابر چون بگشاید از بند
به صد تری فشاند قطرهای چند
ببخشد دست او صد بحر گوهر
که در بخشش نگردد ناخنش تر
❈۷❈
به خورشیدی سریرش هست موصوف
به مه بر کرده معروفیش معروف
زمین هفت است و گر هفتاد بودی
اگر خاکش نبودی باد بودی
❈۸❈
زحل گر نیستی هندوی این نام
بدین پیری در افتادی ازین بام
ارس را در بیابان جوش باشد
چو در دریا رسد خاموش باشد
❈۹❈
اگر دشمن رساند سر به افلاک
بدین درگه چه بوسد جز سر خاک
اگر صد کوه در بندد به بازو
نباشد سنگ با زر هم ترازو
❈۱۰❈
از آن منسوج کو را دور داده است
به چار ارکان کمربندی فتاده است
وزآن خلعت که اقبالش بریده است
به هفت اختر کلهواری رسیده است
❈۱۱❈
وزان آتش که الماسش فروزد
عدو گر آهنین باشد بسوزد
چو دیو از آهنش دشمن گریزد
که بر هر شخص کافتد برنخیزد
❈۱۲❈
ز تیغی کآنچنان گردن گذارد
چه خارد خصم اگر گردن نخارد
زغال از دود خصمش عود گردد
که مریخ از ذنب مسعود گردد
❈۱۳❈
حیاتش با مسیحا هم رکاب است
صبوحش تا قیامت در حساب است
به آب و رنگ تیغش برده تفضیل
چو نیلوفر هم از دجله هم از نیل
❈۱۴❈
بهر حاجت که خلق آغاز کرده
دری دارد چو دریا باز کرده
کس از دریای فضلش نیست محروم
ز درویش خزر تا منعم روم
❈۱۵❈
پی موری است از کین تا به مِهرَش
سر موئی است از سر تا سپهرش
هر آن موری که یابد بر درش بار
سلیمانیش باید نوبتی دار
❈۱۶❈
هر آن پشه که برخیزد ز راهش
سر نمرود زیبد بارگاهش
ز ناف نکته نامش مشک ریزد
چو سنبل خورد از آهو مشک خیزد
❈۱۷❈
ز ادراکش عطارد خوشه چین است
مگر خود نام خانش خوشه زین است
چو بر دریا زند تیغ پلالک
به ماهی گاو گوید کیف حالک
❈۱۸❈
گر از نعلش هلال اندازه گیرد
فلک را حلقه در دروازه گیرد
ضمیرش کاروانسالار غیب است
توانا را ز دانائی چه عیب است
❈۱۹❈
به مجلس گر می و ساقی نماند
چو باقی ماند او باقی نماند
از آن عهده که در سر دارد این عهد
بدین مهدی توان رستن از این مهد
❈۲۰❈
اگر طوفان بادی سهمناک است
سلیمانی چنین داری چه باک است
اگر خود مار ضحاکی زند نیش
چو در خیل فریدونی میندیش
❈۲۱❈
بر اهل روزگار از هر قرانی
نیامد بیستمکاری زمانی
ز خسف این قران ما را چه بیم است
که دارا دادگر داور رحیم است
❈۲۲❈
قرانی را که با این داد باشد
چو فال از باد باشد، باد باشد
جهان از درگهش طاقی کمینه است
بر این طاق آسمان جام آبگینه است
❈۲۳❈
بر آن اوج از چو ما گردی چه خیزد
که ابر آنجا رسد آبش بریزد
بر آن درگه چو فرصت یابی ای باد
بیار این خواجه تاش خویش را یاد
❈۲۴❈
زمین بوسی کن از راه غلامی
چنان گو کاین چنین گوید نظامی
که گر بودم ز خدمت دور یک چند
نبودم فارغ از شغل خداوند
❈۲۵❈
چو شد پرداخته در سِلک اوراق
مسجل شد بنام شاه آفاق
چو دانستم که این جمشید ثانی
که بادش تا قیامت زندگانی
❈۲۶❈
اگر برگ گلی بیند در این باغ
بنام شاه آفاقش کند داغ
مرا این رهنمونی بخت فرمود
که تا شه باشد از من بنده خشنود
❈۲۷❈
شنیدستم که دولت پیشهای بود
که با یوسف رُخیش، اندیشهای بود
چنان در کار آن دلدار دل بست
که از تیمار کار خویشتن رست
❈۲۸❈
چنان در دل نشاند آن دلستان را
که با جانش مسلسل کرد جان را
گرش صد باغ بخشیدندی از نور
نبردی منت یک خوشه انگور
❈۲۹❈
چو دادندی گلی بر دست یارش
رخ از شادی شدی چون نوبهارش
به حکم آنکه یار او را چو جان بود
مدام از شادی او شادمان بود
❈۳۰❈
مراد شه که مقصود جهان است
به عینه با برادر هم چنان است
مباد این درج دولت را نوردی
میفتاد اندر این نوشاب گردی
❈۳۱❈
جمالش باد دایم عالم افروز
شبش معراج باد و روز نوروز
بقدر آنکه باد از زلف مشگین
گهی هندوستان سازد گهی چین
❈۳۲❈
همه ترکان چین بادند هندوش
مباد از چینیان چینی برابر وش
حسودش بستهٔ بند جهان باد
چو گردد دوست بستش پرنیان باد
❈۳۳❈
مطیعش را زمی پر باد گشتی
چو یاغی گشت بادش تیز دشتی
چنین نزلی که یابی پرمانیش
مبارکباد بر جان و جوانیش
کامنت ها