نظامی:دلا از روشنی شمعی برافروز ز شمع آتش پرستیدن بیاموز
❈۱❈
دلا از روشنی شمعی برافروز
ز شمع آتش پرستیدن بیاموز
بیارا خاطر ار آتشپرستی
از آتش خانه خطر نشستی
❈۲❈
من خاکی کزین محراب هیچم
چنو صد را به حکمت گوش پیچم
بسی دارم سخن کان دل پذیرد
چگویم چون کسم دامن نگیرد
❈۳❈
منم دانسته در پرگار عالم
به تصریف و به نحو اسرار عالم
همه زیچ فلک جدول به جدول
به اصطرلاب حکمت کردهام حل
❈۴❈
که پرسید از من اسرار فلک را
که معلومش نکردم یک به یک را
زسر تا پای این دیرینه گلشن
کنم گر گوش داری بر تو روشن
❈۵❈
از آن نقطه که خطش مختلف بود
نخستین جنبشی کامد الف بود
بدان خط چون دگر خط بست پرگار
بسیطی زان دوی آمد پدیدار
❈۶❈
سه خط چون کرد بر مرکز محیطی
به جسم آماده شد شکل بسیطی
خط است آنگه بسیط آنگاه اجسام
که ابعاد ثلثش کرده اندام
❈۷❈
توان دانست عالم را به غایت
بدین ترتیب از اول تا نهایت
چو بر عقل این نمونه گشت ظاهر
به یک تک میدود ز اول به آخر
❈۸❈
خدایست آنکه حد ظاهر ندارد
وجودش اول و آخر ندارد
خدابین شو که پیش اهل بینش
تنگ باشد حجاب آفرینش
❈۹❈
بدان خود را که از راه معانی
خدا را دانی ار خود را بدانی
بدین نزدیکیت آیینه در پیش
فلک چه بود بدان دوری میندیش
❈۱۰❈
تو آن نوری که چرخت طشت شمعست
نمودار دو عالم در تو جمعست
نظامی بیش از این راز نهانی
مگو تا از حکایت وا نمانی
کامنت ها