نظامی:تو کز عبرت بدین افسانه مانی چه پنداری مگر افسانه خوانی
❈۱❈
تو کز عبرت بدین افسانه مانی
چه پنداری مگر افسانه خوانی
درین افسانه شرطست اشک راندن
گلابی تلخ بر شیرین فشاندن
❈۲❈
بحکم آنکه آن کم زندگانی
چو گل بر باد شد روز جوانی
سبک رو چون بت قبچاق من بود
گمان افتاد خود کافاق من بود
❈۳❈
همایون پیکری نغز و خردمند
فرستاده به من دارای در بند
پرندش درع و از درع آهنینتر
قباش از پیرهن تنگ آستینتر
❈۴❈
سران را گوش بر مالش نهاده
مرا در همسری بالش نهاده
چو ترکان گشته سوی کوچ محتاج
به ترکی داده رختم را به تارج
❈۵❈
اگر شد ترکم از خرگه نهانی
خدایا ترک زادم را تو دانی
کامنت ها