نظامی:خداوندی که خلاق‌الوجود است وجودش تا ابد فیاض جود است
❈۱❈
خداوندی که خلاق‌الوجود است
وجودش تا ابد فیاض جود است
قدیمی کاولش مطلع ندارد
حکیمی کاخرش مقطع ندارد
❈۲❈
تصرف با صفاتش لب بدوزد
خرد گر دم زند حالی بسوزد
اگر هر زاهدی کاندر جهانست
به دوزخ در کشد حکمش روانست
❈۳❈
و گر هر عاصیی کو هست غمناک
فرستد در بهشت از کیستش باک
خداوندیش را علت سبب نیست
ده و گیر از خداوندان عجب نیست
❈۴❈
به یک پشه کشد پیل افسری را
به موری بر دهد پیغمبری را
ز سیمرغی برد قلاب کاری
دهد پروانه‌ای را قلب داری
❈۵❈
سپاس او را کن ار صاحب سپاسی
شناسائی بس آن کو راشناسی
ز هریادی که بی او لب بگردان
ز هرچ آن نیست او مذهب بگردان
❈۶❈
بهر دعوی که بنمائی اله اوست
بهر معنی که خواهی پادشاه اوست
ز قدرت در گذر قدرت قضا راست
تو فرمانرانی و فرمان خدا راست
❈۷❈
خدائی ناید از مشتی پرستار
خدائی را خدا آمد سزاوار
تو ای عاجز که خسرو نام داری
و گر کیخسروی صد جام داری
❈۸❈
چو مخلوقی نه آخر مرد خواهی؟
ز دست مرگ جان چون برد خواهی
که می‌داند که مشتی خاک محبوس
چه در سر دارد از نیرنگ و ناموس
❈۹❈
اگر بی مرگ بودی پادشائی
بسا دعوی که رفتی در خدائی
مبین در خود که خود بین را بصر نیست
خدا بین شو که خود دیدن هنر نیست
❈۱۰❈
ز خود بگذر که در قانون مقدار
حساب آفرینش هست بسیار
زمین از آفرینش هست گردی
وز او این ربع مسکون آبخوردی
❈۱۱❈
عراق از ربع مسکون است بهری
وزان بهره مداین هست شهری
در آن شهر آدمی باشد بهر باب
توئی زان آدمی یک شخص در خواب
❈۱۲❈
قیاسی باز گیر از راه بینش
حد و مقدار خود از آفرینش
ببین تا پیش تعظیم الهی
چه دارد آفرینش جز تباهی
❈۱۳❈
به ترکیبی کز این سان پایمال است
خداوندی طلب کردن محال است
گواهی ده که عالم را خدائیست
نه بر جای و نه حاجتمند جائیست
❈۱۴❈
خدائی کادمی را سروری داد
مرا بر آدمی پیغمبری داد
ز طبع آتش پرستیدن جدا کن
بهشت شرع بین دوزخ رها کن
❈۱۵❈
چو طاووسان تماشا کن درین باغ
چو پروانه رها کن آتشین داغ
مجوسی را مجس پردود باشد
کسی کاتش کند نمرود باشد
❈۱۶❈
در آتش مانده‌ای وین هست ناخوش
مسلمان شو مسلم گرد از آتش
چو نامه ختم شد صاحب نوردش
به عنوان محمد ختم کردش
❈۱۷❈
به دست قاصدی جلد و سبک خیز
فرستاد آن وثیقت سوی پرویز
چو قاصد عرضه کرد آن نامه نو
بجوشید از سیاست خون خسرو
❈۱۸❈
به هر حرفی کز آن منشور برخواند
چو افیون خورده مخمور درماند
ز تیزی گشت هر مویش سنانی
ز گرمی هر رگش آتش‌فشانی
❈۱۹❈
چو عنوان گاه عالم تاب را دید
تو گفتی سگ گزیده آب را دید
خطی دید از سواد هیبت‌انگیز
نوشته کز محمد سوی پرویز
❈۲۰❈
غرور پادشاهی بردش از راه
که گستاخی که یارد با چو من شاه
کرا زهره که با این احترامم
نویسد نام خود بالای نامم
❈۲۱❈
رخ از سرخی چو آتشگاه خود کرد
ز خشم اندیشه بد کرد و بد کرد
درید آن نامه گردن شکن را
نه نامه بلکه نام خویشتن را
❈۲۲❈
فرستاده چو دید آن خشمناکی
به رجعت پای خود را کرد خاکی
از آن آتش که آن دود تهی داد
چراغ آگهان را آگهی داد
❈۲۳❈
ز گرمی آن چراغ گردن افراز
دعا را داد چون پروانه پرواز
عجم را زان دعا کسری برافتاد
کلاه از تارک کسری در افتاد
❈۲۴❈
ز معجزهای شرع مصطفائی
بر او آشفته گشت آن پادشائی
سریرش را سپهر از زیر برداشت
پسر در کشتنش شمشیر برداشت
❈۲۵❈
بر آمد ناگه از گردون طراقی
ز ایوانش فرو افتاد طاقی
پلی بر دجله ز آهن بود بسته
در آمد سیل و آن پل شد گسسته
❈۲۶❈
پدید آمد سمومی آتش انگیز
نه گلگون ماند بر آخور نه شبدیز
تبه شد لشگرش در حرب ذیقار
عقابش را کبوتر زد به منقار
❈۲۷❈
در آمد مردی از در چوب در دست
به خشم آن چون را بگرفت و بشکست
بدو گفتا من آن پولاد دستم
که دینت را بدین خواری شکستم
❈۲۸❈
در آن دولت ز معجزهای مختار
بسی عبرت چنین آمد پدیدار
تو آن سنگین دلان را بین که دیدند
به تایید الهی نگرویدند
❈۲۹❈
اگر چه شمع دین دودی ندارد
چو چشم اعمی بود سودی ندارد
هدایت چون بدینسان راند آیت
بدان ماندند محروم از عنایت
❈۳۰❈
زهی پیغمبری کز بیم و امید
قلم راند بر افریدون و جمشید
زهی گردن کشی کز بیم تاجش
کشد هر گردنی طوق خراجش
❈۳۱❈
زهی ترکی که میر هفت خیل است
ز ماهی تا به ماه او را طفیل است
زهی بدری که او در خاک خفته است
زمین تا آسمان نورش گرفته است
❈۳۲❈
زهی سلطان سواری کافرینش
ز خاک او کشد طغرای بینش
زهی سر خیل سرهنگان اسرار
سخن را تا قیامت نوبتی دار
❈۳۳❈
سحرگه پنج نوبت کوفت در خاک
شبانگه چار بالش زد بر افلاک
فایل صوتی خمسه بخش ۱۱۷ - نامه نبشتن پیغمبر به خسرو
صوتی یافت نشد!تصاویر
کامنت ها