نظامی:شبی رخ تافته زین دیر فانی به خلوت در سرای ام هانی
❈۱❈
شبی رخ تافته زین دیر فانی
به خلوت در سرای ام هانی
رسیده جبرئیل از بیت معمور
براقی برق سیر آورده از نور
❈۲❈
نگارین پیکری چون صورت باغ
سرش بکر از لکام و رانش از داغ
نه ابر از ابر نیسان درفشان تر
نه باد از باد بستان خوش عنانتر
❈۳❈
چو دریائی ز گوهر کرده زینش
نگشته وهم کس زورق نشینش
قوی پشت و گران نعل و سبک خیز
بدیدن تیز بین و در شدن تیز
❈۴❈
وشاق تنگ چشم هفت خرگاه
بد آن ختلی شده پیش شهنشاه
چو مرغی از مدینه بر پریده
به اقصی الغایت اقصی رسیده
❈۵❈
نموده انبیا را قبله خویش
به تفضیل امانت رفته در پیش
چو کرده پیشوائی انبیا را
گرفته پیش راه کبریا را
❈۶❈
برون رفته چو وهم تیزهوشان
ز خرگاه کبود سبز پوشان
ازین گردابه چون باد بهشتی
به ساحل گاه قطب آورده کشتی
❈۷❈
فلک را قلب در عقرب دریده
اسد را دست بر جبهت کشیده
مجره که کشان پیش براقش
درخت خوشه جوجو ز اشتیاقش
❈۸❈
کمان را استخوان بر گنج کرده
ترازو را سعادت سنج کرده
رحم بر مادران دهر بسته
ز حیض دختران نعش رسته
❈۹❈
ز رفعت تاج داده مشتری را
ربوده ز آفتاب انگشتری را
به دفع نزلیان آسمان گیر
ز جعبه داده جوزا را یکی تیر
❈۱۰❈
چو یوسف شربتی دردلو خورده
چو یونس وقفهای در حوت کرده
ثریا در رکابش مانده مدهوش
به سرهنگی حمایل بسته بر دوش
❈۱۱❈
به زیرش نسر طایر پر فشانده
وزو چون نسر واقع باز مانده
ز رنگآمیزی ریحان آن باغ
نهاده چشم خود را مهر مازاغ
❈۱۲❈
چو بیرون رفت از آن میدان خضرا
رکاب افشاند از صحرا به صحرا
بدان پرندگی طاوس اخضر
فکند از سرعتش هم بال و هم پر
❈۱۳❈
چو جبریل از رکابش باز پس گشت
عنان بر زد ز میکائیل بگذشت
سرافیل آمد و بر پر نشاندش
به هودج خانه رفرف رساندش
❈۱۴❈
ز رفرف بر رف طوبی علم زد
وز آنجا بر سر سدره قدم زد
جریده بر جریده نقش میخواند
بیابان در بیابان رخش میراند
❈۱۵❈
چو بنوشت آسمان را فرش بر فرش
به استقبالش آمد تارک عرش
فرس بیرون جهان از کل کونین
علم زد بر سریر قاب قوسین
❈۱۶❈
قدم برقع ز روی خویش برداشت
حجاب کاینات از پیش برداشت
جهت را جعد بر جبهت شکستند
مکان را نیز برقع باز بستند
❈۱۷❈
محمد در مکان بیمکانی
پدید آمد نشان بینشانی
کلام سرمدی بینقل بشنید
خداوند جهان را بیجهت دید
❈۱۸❈
به هر عضوی تنش رقصی در آورد
ز هر موئی دلش چشمی بر آورد
و زان دیدن که حیرت حاصلش بود
دلش در چشم و چشمش در دلش بود
❈۱۹❈
خطاب آمد کهای مقصود درگاه
هر آن حاجت که مقصود است در خواه
سرای فضل بود از بخل خالی
برات گنج رحمت خواست حالی
❈۲۰❈
گنه کاران امت را دعا کرد
خدایش جمله حاجتها روا کرد
چو پوشید از کرامت خلعت خاص
بیامد باز پس با گنج اخلاص
❈۲۱❈
گلی شد سرو قدری بود کامد
هلالی رفت و بدری بود کامد
خلایق را برات شادی آورد
ز دوزخ نامه آزادی آورد
❈۲۲❈
ز ما بر جان چون او نازنینی
پیاپی باد هر دم آفرینی
کامنت ها