گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

نظامی:ندیمی خاص بودش نام شاپور جهان گشته ز مغرب تالهاور

❈۱❈
ندیمی خاص بودش نام شاپور جهان گشته ز مغرب تالهاور
ز نقاشی به مانی مژده داده به رسامی در اقلیدس گشاده
❈۲❈
قلم زن چابکی صورتگری چست که بی کلک از خیالش نقش می‌رست
چنان در لطف بودش آبدستی که بر آب از لطافت نقش بستی
❈۳❈
زمین بوسید پیش تخت پرویز فرو گفت این سخنهای دلاویز
که گر فرمان دهد شاه جهانم بگویم صد یک از چیزی که دانم
❈۴❈
اشارت کرد خسرو کی جوانمرد بگو گرم و مکن هنگامه را سرد
زبان بگشاد شاپور سخنگوی سخن را بهره داد از رنگ و از بوی
❈۵❈
که تا گیتیست گیتی بنده بادت زمانه سال و مه فرخنده بادت
جمالت را جوانی هم نفس باد همیشه بر مرادت دسترس باد
❈۶❈
غمین باد آنکه او شادت نخواهد خراب آنکس که آبادت نخواهد
بسی گشتم درین خرگاه شش طاق شگفتی‌ها بسی دیدم در آفاق
❈۷❈
از آن سوی کهستان منزلی چند که باشد فرضه دریای دریند
زنی فرماندهست از نسل شاهان شده جوش سپاهش تا سپاهان
❈۸❈
همه اقلیم اران تا به ارمن مقرر گشته بر فرمان آن زن
ندارد هیچ مرزی بی‌خرابی همه دارد و مگر تختی و تاجی
❈۹❈
هزارش قلعه بر کوه بلند است خزینه‌اش را خدا داند که چند است
ز جنس چارپا چندان که خواهی به افزونی فزون از مرغ و ماهی
❈۱۰❈
ندارد شوی و دارد کامرانی به شادی می‌گذارد زندگانی
ز مردان بیشتر دارد سترکی مهین بانوش خوانند از بزرگی
❈۱۱❈
شمیرا نام دارد آن جهانگیر شمیرا را مهین بانوست تفسیر
نشست خویش را در هر هوائی به هر فصلی مهیا کرده جائی
❈۱۲❈
به فصل گل به موقان است جایش که تا سرسبز باشد خاک پایش
به تابستان شود بر کوه ارمن خرامد گل به گل خرمن به خرمن
❈۱۳❈
به هنگام خزان آید به ابخاز کند در جستن نخجیر پرواز
زمستانش به بردع میل چیر است که بردع را هوای گرمسیر است
❈۱۴❈
چهارش فصل ازینسان در شمار است به هر فصلی هوائیش اختیار است
نفس یک یک به شادی می‌شمارد جهان خوش خوش به بازی می‌گذارد
❈۱۵❈
درین زندانسرای پیچ بر پیچ برادرزاده‌ای دارد دگر هیچ
پری دختی پری بگذار ماهی به زیر مقنعه صاحب کلاهی
❈۱۶❈
شب افروزی چو مهتاب جوانی سیه چشمی چو آب زندگانی
کشیده قامتی چون نخل سیمین دو زنگی بر سر نخلش رطب چین
❈۱۷❈
ز بس کاورد یاد آن نوش لب را دهان پر آب شکر شد رطب را
به مروارید دندانهای چون نور صدف را آب دندان داده از دور
❈۱۸❈
دو شکر چون عقیق آب داده دو گیسو چون کمند تاب داده
خم گیسوش تاب از دل کشیده به گیسو سبزه را بر گل کشیده
❈۱۹❈
شده گرم از نسیم مشک بیزش دماغ نرگس بیمار خیزش
فسونگر کرده بر خود چشم خود را زبان بسته به افسون چشم بد را
❈۲۰❈
به سحری کاتش دلها کند تیز لبش را صد زبان هر صد شکر ریز
نمک دارد لبش در خنده پیوست نمک شیرین نباشد وان او هست
❈۲۱❈
تو گوئی بینیش تیغیست از سیم که کرد آن تیغ سیبی را به دو نیم
ز ماهش صد قصب را رخنه یابی چو ماهش رخنه‌ای بر رخ نه یابی
❈۲۲❈
به شمعش بر بسی پروانه بینی زنازش سوی کس پروانه بینی
صبا از زلف و رویش حله‌پوش است گهی قاقم گهی قندز فروش است
❈۲۳❈
موکل کرده بر هر غمزه غنجی زنخ چون سیب و غبغب چون ترنجی
رخش تقویم انجم را زده راه فشانده دست بر خورشید و بر ماه
❈۲۴❈
دو پستان چون دو سیمین نار نوخیز بر آن پستان گل بستان درم ریز
ز لعلش بوسه را پاسخ نخیزد که لعل اروا گشاید در بریزد
❈۲۵❈
نهاده گردن آهو گردنش را به آب چشم شسته دامنش را
به چشم آهوان آن چشمه نوش دهد شیرافکنان را خواب خرگوش
❈۲۶❈
هزار آغوش را پر کرده از خار یک آغوش از گلشن ناچیده دیار
شبی صد کس فزون بیند به خوابش نه بیند کس شبی چون آفتابش
❈۲۷❈
گر اندازه ز چشم خویش گیرد برآهوئی صد آهو بیش گیرد
ز رشک نرگس مستش خروشان به بازار ارم ریحان فروشان
❈۲۸❈
به عید آرای ابروی هلالی ندیدش کس که جان نسپرد حالی
به حیرت مانده مجنون در خیالش به قایم رانده لیلی با جمالش
❈۲۹❈
به فرمانی که خواهد خلق را کشت به دستش ده قلم یعنی ده انگشت
مه از خوبیش خود را خال خوانده شب از خالش کتاب فال خوانده
❈۳۰❈
ز گوش و گردنش لولو خروشان که رحمت بر چنان لولو فروشان
حدیثی و هزار آشوب دلبند لبی و صد هزاران بوسه چون قند
❈۳۱❈
سر زلفی ز ناز و دلبری پر لب و دندانی از یاقوت و از در
از آن یاقوت و آن در شکر خند مفرح ساخته سودائیی چند
❈۳۲❈
خرد سرگشته بر روی چو ماهش دل و جان فتنه بر زلف سیاهش
هنر فتنه شده بر جان پاکش نبشته عهده عنبر به خاکش
❈۳۳❈
رخش نسرین و بویش نیز نسرین لبش شیرین و نامش نیز شیرین
شکر لفظان لبش را نوش خوانند ولیعهد مهین بانوش دانند
❈۳۴❈
پریرویان کزان کشور امیرند همه در خدمتش فرمان پذیرند
ز مهتر زادگان ماه پیکر بود در خدمتش هفتاد دختر
❈۳۵❈
بخوبی هر یکی آرام جانی به زیبائی دلاویز جهانی
همه آراسته با رود و جامند چو مه منزل به منزل می‌خرامند
❈۳۶❈
گهی بر خرمن مه مشک پوشند گهی در خرمن گل باده نوشند
ز برقع نیستشان بر روی بندی که نارد چشم زخم آنجا گزندی
❈۳۷❈
بخوبی در جهان یاری ندارند به گیتی جز طرب کاری ندارند
چو باشد وقت زور آن زورمندان کنند از شیر چنگ از پیل دندان
❈۳۸❈
به حمله جان عالم را بسوزند به ناوک چشم کوکب را بدوزند
اگر حور بهشتی هست مشهور بهشت است آن طرف وان لعتبان حور
❈۳۹❈
مهین بانو که آن اقلیم دارد بسی زینگونه زر و سیم دارد
بر آخر بسته دارد ره نوردی کز او در تک نیابد باد گردی
❈۴۰❈
سبق برده ز وهم فیلسوفان چو مرغابی نترسد زاب طوفان
به یک صفرا که بر خورشید رانده فلک را هفت میدان باز مانده
❈۴۱❈
به گاه کوه کندن آهنین سم گه دریا بریدن خیز ران دم
زمانه گردش و اندیشه رفتار چو شب کارآگه و چون صبح بیدار
❈۴۲❈
نهاده نام آن شبرنگ شبدیز بر او عاشق‌تر از مرغ شب آویز
یکی زنجیر زر پیوسته دارد بدان زنجیر پایش بسته دارد
❈۴۳❈
نه شیرین‌تر ز شیرین خلق دیدم نه چون شبدیز شبرنگی شنیدم
چو بر گفت این سخن شاپور هشیار فراغت خفته گشت و عشق بیدار
❈۴۴❈
یکایک مهر بر شیرین نهادند بدان شیرین زبان اقرار دادند
که استادی که در چین نقش بندد پسندیده بود هرچ او پسندد
❈۴۵❈
چنان آشفته شد خسرو بدان گفت کزان سودا نیاسود و نمی‌خفت
همه روز این حکایت باز می‌جست جز این تخم از دماغش برنمی‌رست
❈۴۶❈
در این اندیشه روزی چند می‌بود به خشک افسانه‌ای خرسند می‌بود
چو کار از دست شد دستی بر آورد صبوری را به سرپائی در آورد
❈۴۷❈
به خلوت داستان خواننده را خواند بسی زین داستان با وی سخن راند
بدو گفت ای به کار آمد وفادار به کار آیم کنون کز دست شد کار
❈۴۸❈
چو بنیادی بدین خوبی نهادی تمامش کن که مردی اوستادی
مگو شکر حکایت مختصر کن چو گفتی سوی خوزستان گذر کن
❈۴۹❈
ترا باید شد چون بت‌پرستان به دست آوردن آن بت را به دستان
نظر کردن که در دل دارد؟ سر پیوند مردم زاد دارد؟
❈۵۰❈
اگر چون موم نقش می‌پذیرد بر او زن مهر ما تا نقش گیرد
ور آهن دل بود منشین و بر گرد خبر ده تا نکوبم آهن سرد

فایل صوتی خمسه بخش ۱۸ - حکایت کردن شاپور از شیرین و شبدیز

صوتی یافت نشد!

تصاویر

کامنت ها

مریم ک
2015-08-18T21:10:31
همینطور که شیرین گفته است٬ از نظر عروض و معنی این بیت واو اضافی دارد:‌همه دارد و مگر تختی و تاجیباید باشد:‌ همه دارد مگر تختی و تاجیبا تشکر
مبین
2015-04-01T00:48:44
اشتباهات زیادی وجود دارد
امید صالحی
2016-12-18T07:43:37
«نظر کردن که در دل داد دارد؟ سر پیوند مردم زاد دارد؟» (نقل از نسخه مرحوم دستگردی)
شیرین
2012-03-03T21:15:18
تصحیح حکایت کردن شاپور از شیرین و شبدیزقلمزن در قلمزن چابکی صورتگری چستبی خراجی در ندارد هیچ مرزی بی خراجیسترگی در ز مردان بیشتر دارد سترگی نیابی در چو ماهش رخنه ای بر رخ نیابینبینی در ز نازش سوی کس پروا نبینیار واگشاید در که لعل ار واگشاید در بریزدگلش در یک آغوش از گلش ناچیده دیارلعبتان در بهشت است آن طرف وان لعبتان حورشدن در ترا باید شدن چون بت پرستاننقشی در اگر چون موم نقشی می پذیرد
اناهیتا
2012-03-08T22:18:11
هشت است آن طرف وان لعتبان حوراین مصرع ایراد دارد لطفا برطرف نمایید
شیرین
2012-03-05T21:01:07
ندارد هیچ مرزی بی خراجیهمه دارد مگر تختی و تاجیصحیح است
پورحیدری
2013-01-30T19:30:45
هزار آغوش را پر کرده از خاریک آغوش از گلش ناچیده دیّار
حیران
2011-01-15T01:43:34
بسی گشتم درین خرگاه شش طاقصحیح است---پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
...
2017-07-27T15:04:26
ندیمی خاص بودش نام شاپورجهان گشته ز مغرب تالهاوراین بیت از نظر قافیه اشکالی ندارد؟
نادر..
2017-07-27T16:00:19
"تا لهاوور" درست می باشد، ... عزیز
سید احمد مجاب
2017-01-31T01:40:07
ترا باید (شدن) چون بت‌پرستانبه دست آوردن آن بت را به دستان
رضا
2018-07-31T13:51:58
چو ماهش رخنه‌ای بر رخ نیابیکجاست نظامی ببیند ماه هم آبله رو است!
رضا
2018-07-30T14:24:28
بر آخور بسته دارد رهنوردی (اسب)کز او در تک نیابد باد گردی
رضا
2018-07-30T14:41:04
ترا باید شدی چون بت‌پرستانبه دست آوردن آن بت به دستاننظر کردن که او در دل چه دارد سر پیوند مردم زاد دارد
شهناز ولی پور هفشجانی
2022-10-24T12:57:12.1858583
اران. [ اَرْ را ] ( اِخ ) اقلیمیست در آذربایجان ، همانجا که امروز از راه تسمیه جزء به اسم کل روسها بدان نام آذربایجان داده اند. صاحب برهان قاطع گوید: ولایتی است از آذربایجان که گنجه و بردع از اعمال آنست. ارمن. [ اَ م َ ] ( اِخ ) ارمنستان. ارمینیه. ارمنیه. ولایتی است از کوهستان آذربایجان و مولد شیرین مشهور آنجا بوده و ابریشم ارمنی منسوب بدانجاست. ( برهان قاطع ) ( مؤید الفضلاء ). سرزمین ارمنستان بین آذربایجان و قفقاز و آسیای صغیر. این نام در کتیبه بیستون داریوش بزرگ بصورت اَرمین َ آمده. ( ایران باستان ص 1452، 1571، 1596 ) :
شهناز ولی پور هفشجانی
2022-10-24T12:57:20.9730155
کهستان:کهستان. [ ک ُ هَِ ] ( اِخ )  ظاهراً ناحیتی در قفقاز دربند:مهمترین شهر شیعه نشین داغستان و دروازه ورود اسلام به قفقاز است که در غرب دریای خزر و در ۲۶۱ کیلومتری شمال شهر باکو واقع شده و در دوره اسلامی، باب الابواب خوانده می شده است. دربند در گذشته بخشی از ایران بوده است که بر اساس قرارداد گلستان (۳ آبان ۱۱۹۲ برابر با ۲۵ اکتبر ۱۸۱۳م) از این کشور جدا شد و به روسیه پیوست. حدود ۵۰،۰۰۰ شیعه در این شهر زندگی می کنند. محمد تقی قمری دربندی و آقا دربندی از این شهر برخاسته اند.چون دربند در دهانه دره های رشته کوه های قفقاز، دیوارها و قلعه هایی از جمله مدینه باب قرار داشت، به آن باب الابواب نیز گفته اند کتزیاس، جغرافیانویس یونانی، آن را دروازة خزر ضبط کرده است. بنابر مطالب تاریخ آغوان، به آن دروازة هونها گفته اند ظاهراً این نام گذاری به لحاظ هجوم اقوام خزر و هونها از آنجا (باب) به بلاد قفقاز بوده است. به نوشتة مارکوارت به یونانی به آن چور و به ارمنی چول می گفته اند. در منابع ساسانی، باب را دربند نوشته اند. دریای دربند: دریای خزر فرضه: بندر لنگرگاه
شهناز ولی پور هفشجانی
2022-10-24T13:01:34.9577326
شمیرا. [ ش ُ ] ( اِخ ) نام عمه شیرین است و در فرهنگها به غلط سمیرا ضبط شده ، ولی در تمام نسخ تازه وکهن نظامی به شین آمده است و شاید فرهنگ نویسی از یک نسخه مغلوط به اشتباه افتاده است. ( از یادداشت مؤلف و حاشیه وحید بر خسرو و شیرین ص 49 )
شهناز ولی پور هفشجانی
2022-10-24T13:06:09.5494215
   
شهناز ولی پور هفشجانی
2022-10-24T13:06:59.9123577
موقان. ( اِخ ) مغان. ( ناظم الاطباء ). شهری است [به آذربادگان ] و مر او را ناحیتی است بر کران دریانهاده و اندر ناحیت موقان دو شهرک دیگر است که هم به موقان بازخوانند و از وی رودینه خیزد و دانکوهای خوردنی و جوال و پلاس بسیار خیزد. ( حدود العالم ). ولایتی است مشتمل بر قرای کثیره و چمنهای فراوان و آن جزوآذربایجان است و در سمت راست راه تبریز به اردبیل واقع می شود در کوهها. ( از معجم البلدان ) :به فصل گل به موقان است جایشکه تا سرسبز باشد خاک پایش.
شهناز ولی پور هفشجانی
2022-10-24T13:08:27.6182813
ابخاز. [ اَ ] ( اِخ ) نام قومی و نیز ناحیتی بجبال قبق ( قفقاز ) مسکن همان قوم. عده آنان نزدیک صدوبیست هزار تن و مساحت ناحیت 1900 هزار گز مربع است. این ناحیت در جنوب کوبان در مرتفعات اولی قفقاز از سوی دریای سیاه واقع شده و به دو بخش ابخاز بزرگ و ابخاز کوچک منقسم میشود. در کوههای آن معادن آهن و سرب و مس است و دره های آن حاصل خیز و هوایش معتدل باشد وگله های مواشی بسیار دارند. صاحب مؤیدالفضلا گوید درقدیم پادشاه و مردم آنجا مغان و آتش پرستان بوده اند.صاحب برهان قاطع گوید بدانجا دیریست عظیم. این مملکت سابقاً جزو ایران بوده و سپس عثمانیان آنجا را متصرف شدند و اینک ناحیتی بظاهر مستقل است 
شهناز ولی پور هفشجانی
2022-10-24T13:10:47.2570285
بردع:  [ ب َ دَ ] ( اِخ )اسم کنونی آن باردا شهری است با جمعیت 10700 تن در آذربایجان شوروی. بقول بلاذری قباد اول ساسانی آنرا بنا نهاد. بردع در دوره ساسانی و بعداً در دوره اعراب شهری مستحکم در مقابل حملات مهاجمین شمالی و غربی بود. احتمالاً پس از 32 هَ ق. = 652 م. بدست اعراب افتاد. در 332 هَ ق. = 943 م. روسها آنرا تصرف کردند و چندین ماه در دست آنان بود سپس بتدریج از اعتبار افتاد. ناحیه حاصلخیز و مصفای اطراف آن اندرآب نام داشت. ( دایرة المعارف فارسی ) خوشا ملک بردع که اقصای وینه اردیبهشت است بی گل نه دی. نظامی
حسین نورمحمدی
2023-01-04T22:56:39.0585372
یعنی از نقاشی جهان را به مانی دیگر مژده داده و از رسامی و هندسه بار دیگر در ورود اقلدیس را به عالم خاک برگشاده است
کوثر اربابی
2023-06-27T15:44:16.7081423
شاید هم اطلاع داشتند از آبله‌های روی ماه. و در واقع اینطور گفتند که در مصراع اول روی شیرین رو به ماه تشبیه کرده و سپس گفتند که نه، مثل ماه لک روی صورتش نداره، از ماه هم زیباتره. و تشبیه تفضیل ساخته به این صورت.