نظامی:به نام آنکه هستی نام ازو یافت فلک جنبش، زمین آرام ازو یافت
❈۱❈
به نام آنکه هستی نام ازو یافت
فلک جنبش، زمین آرام ازو یافت
خدائی کافرینش در سجودش
گواهی مطلق آمد بر وجودش
❈۲❈
تعالی الله یکی بی مثل و مانند
که خوانندش خداوندان، خداوند
فلک بر پای دار و انجم افروز
خرد را بیمیانجی حکمت آموز
❈۳❈
جواهر بخش فکرتهای باریک
به روز آرندهٔ شبهای تاریک
غم و شادی نگار و بیم و امید
شب و روز آفرین و ماه و خورشید
❈۴❈
نگه دارنده بالا و پستی
گوا بر هستی او جمله هستی
وجودش بر همه موجود قاهر
نشانش بر همه بیننده ظاهر
❈۵❈
کواکب را به قدرت کارفرمای
طبایع را به صنعت گوهر آرای
مراد دیدهٔ باریک بینان
انیس خاطر خلوت نشینان
❈۶❈
خداوندی که چون نامش بخوانی
نیابی در جوابش لن ترانی
نیاید پادشاهی زوت بهتر
ورا کن بندگی هم اوت بهتر
❈۷❈
ورای هر چه در گیتی اساسی است
برون از هر چه در فکرت قیاسی است
به جستجوی او بر بام افلاک
دریده وهم را نعلین ادراک
❈۸❈
خرد در جستنش هشیار برخاست
چو دانستش نمیداند چپ از راست
شناسائیش بر کس نیست دشوار
ولیکن هم به حیرت میکشد کار
❈۹❈
نظر دیدش چو نقش خویش برداشت
پس انگاهی حجاب از پیش برداشت
مبرا حکمش از زودی و دیری
منزه ذاتش از بالا و زیری
❈۱۰❈
حروف کاینات ار بازجوئی
همه در تست و تو در لوح اوئی
چو گل صدپاره کن خود را درین باغ
که نتوان تندرست آمد بدین داغ
❈۱۱❈
تو زانجا آمدی کاین جا دویدی
ازین جا در گذر کانجا رسیدی
ترازوی همه ایزدشناسی
چه باشد جز دلیلی یا قیاسی
❈۱۲❈
قیاس عقل تا آنجاست بر کار
که صانع را دلیل آید پدیدار
مده اندیشه را زین پیشتر راه
که یا کوه آیدت در پیش یا چاه
❈۱۳❈
چو دانستی که معبودی ترا هست
بدار از جستجویِ چون و چه دست
ز هر شمعی که جوئی روشنائی
به وحدانیتش یابی گوائی
❈۱۴❈
گه از خاکی چو گل رنگی برآرد
گه از آبی چو ما نقشی نگارد
خرد بخشید تا او را شناسیم
بصارت داد تا هم زو هراسیم
❈۱۵❈
فکند از هیئت نه حرف افلاک
رقوم هندسی بر تختهٔ خاک
نبات روح را آب از جگر داد
چراغ عقل را پیه از بصر داد
❈۱۶❈
جهت را شش گریبان در سر افکند
زمین را چار گوهر در برافکند
چنان کرد آفرینش را به آغاز
که پی بردن نداند کس بدان راز
❈۱۷❈
چنانش در نورد آرد سرانجام
که نتواند زدن فکرت در آن گام
نشاید باز جست از خود خدائی
خدائی برتر است از کدخدائی
❈۱۸❈
بفرساید همه فرسودنیها
همو قادر بود بر بودنیها
چو بخشاینده و بخشندهٔ جود
نخستین مایهها را کرد موجود
❈۱۹❈
بهر مایه نشانی داد از اخلاص
که او را در عمل کاری بود خاص
یکی را داد بخشش تا رساند
یکی را کرد ممسک تا ستاند
❈۲۰❈
نه بخشنده خبر دارد ز دادن
نه آنکس کو پذیرفت از نهادن
نه آتش را خبر کو هست سوزان
نه آب آگه که هست از جان فروزان
❈۲۱❈
خداوندیش با کس مشترک نیست
همه حمال فرمانند و شک نیست
کرا زهره ز حمالان راهش
که تخلیطی کند در بارگاهش
❈۲۲❈
بسنجد خاک و موئی بر ندارد
بیارد باد و بوئی بر ندارد
زهی قدرت که در حیرت فزودن
چنین ترتیبها داند نمودن
کامنت ها