نظامی:چو شیرین در مداین مهد بگشاد ز شیرین لب طبقها شهد بگشاد
❈۱❈
چو شیرین در مداین مهد بگشاد
ز شیرین لب طبقها شهد بگشاد
پس از ماهی کز آسایش اثر یافت
ز بیرون رفتن خسرو خبر یافت
❈۲❈
که از بیم پدر شد سوی نخجیر
وز آنجا سوی ارمن کرد تدبیر
بدرد آمد دلش زان بیدوائی
که کارش داشت الحق بینوائی
❈۳❈
چنین تا مدتی در خانه میبود
ز بیصبری دلش دیوانه میبود
حقیقت شد ورا کان یک سواره
که میکرد اندرو چندان نظاره
❈۴❈
جهان آرای خسرو بود کز راه
نظر میکرد چون خورشید در ماه
بسی از خویشتن بر خویشتن زد
فرو خورد آن تغابن را و تن زد
❈۵❈
صبوری کرد روزی چند در کار
نمود آنگه که خواهم گشت بیمار
مرا قصری به خرم مرغزاری
بباید ساختن بر کوهساری
❈۶❈
که کوهستانیم گلزار پرورد
شد از گرمی گل سرخم گل زرد
بدو گفتند بت رویان دمساز
که ای شمع بتان چون شمع مگداز
❈۷❈
تو را سالار ما فرمود جائی
مهیا ساختن در خوش هوائی
اگر فرماندهی تا کارفرمای
به کوهستان ترا پیدا کند جای
❈۸❈
بگفت آری بباید ساختن زود
چنان قصری که شاهنشاه فرمود
کنیزانی کزو در رشک ماندند
به خلوت مرد بنا را بخواندند
❈۹❈
که جادوئی است اینجا کار دیده
ز کوهستان بابل نو رسیده
زمین را گر بگوید کای زمین خیز
هوا بینی گرفته ریز بر ریز
❈۱۰❈
فلک را نیز اگر گوید بیارام
بماند تا قیامت بر یکی گام
ز ما قصری طلب کرده است جائی
کزان سوزندهتر نبود هوائی
❈۱۱❈
بدان تا مردم آنجا کم شتابند
ز جادو جادوئیها در نیابند
بدین جادو شبیخونی عجب کن
هوائی هر چه ناخوشتر طلب کن
❈۱۲❈
بساز آنجا چنان قصری که باید
ز ما درخواست کن مزدی که شاید
پس آنگه از خزو دیبا و دینار
وجوه خرج دادندش به خروار
❈۱۳❈
چو بنا شاد گشت از گنج بردن
جهان پیمای شد در رنج بردن
طلب میکرد جائی دور از انبوه
حوالی بر حوالی کوه بر کوه
❈۱۴❈
بدست آورد جائی گرم و دلگیر
کز او طفلی شدی در هفتهای پیر
به ده فرسنگ از کرمانشهان دور
نه از کرمانشهان بل از جهان دور
❈۱۵❈
بدانجا رفت و آنجا کارگه ساخت
به دوزخدر چنان قصری بپرداخت
که داند هر که آنجا اسب تازد
که حوری را چنان دوزخ نسازد
❈۱۶❈
چو از شب گشت مشگین روی آن عصر
ز مشگو رفت شیرین سوی آن قصر
کنیزی چند با او نارسیده
خیانتکاری شهوت ندیده
❈۱۷❈
در آن زندانسرای تنگ میبود
چو گوهر شهربند سنگ میبود
غم خسرو رقیب خویش کرده
در دل بر دو عالم پیش کرده
کامنت ها