نظامی:چو شد معلوم کز حکم الهی به هرمزبر تبه شد پادشاهی
❈۱❈
چو شد معلوم کز حکم الهی
به هرمزبر تبه شد پادشاهی
به فرختر زمان شاه جوانبخت
به دارالملک خود شد بر سر تخت
❈۲❈
دلش گر چه به شیرین مبتلا بود
به ترک مملکت گفتن خطا بود
ز یک سو ملک را بر کار میداشت
ز دیگر سو نظر بر یار میداشت
❈۳❈
جهان را از عمارت داد یاری
ولایت را ز فتنه رستگاری
ز بس کافتادگان را داد میداد
جهان را عدل نوشروان شد از یاد
❈۴❈
چو از شغل ولایت باز پرداخت
دگرباره به نوش و ناز پرداخت
شکار و عیش کردی شام و شبگیر
نبودی یک زمان بیجام و نخجیر
❈۵❈
چو غالب شد هوای دلستانش
بپرسید از رقیبان داستانش
خبر دادند کاکنون مدتی هست
کز این قصر آن نگارین رخت بر بست
❈۶❈
نمیدانیم شاپورش کجا برد
چو شاهنشه نفرمودش چرا برد
شه از نیرنگ این گردنده دولاب
عجب در ماند و عاجز شد درین باب
❈۷❈
ز شیرین بر طریق یادگاری
تک شبدیز کردش غمگساری
به یاد ماه با شبرنگ میساخت
به امید گهر با سنگ میساخت
کامنت ها