نظامی:چو شیرین را ز قصر آورد شاپور ملک را یافت از میعادگه دور
❈۱❈
چو شیرین را ز قصر آورد شاپور
ملک را یافت از میعادگه دور
فرود آوردش از گلگون رهوار
به گلزار مهین بانو دگر بار
❈۲❈
چمن را سرو داد و روضه را حور
فلک را آفتاب و دیده را نور
پرستاران و نزدیکان و خویشان
که بودند از پی شیرین پریشان
❈۳❈
چو دیدندش زمین را بوسه دادند
زمین گشتند و در پایش فتادند
بسی شکر و بسی شکرانه کردند
جهانی وقف آتشخانه کردند
❈۴❈
مهین بانو نشاید گفت چون بود
که از شادی ز شادروان برون بود
چو پیری کو جوانی باز یابد
بمیرد زندگانی باز یابد
❈۵❈
سرش در بر گرفت از مهربانی
جهان از سر گرفتش زندگانی
نه چندان دلخوشی و مهر دادش
که در صد بیت بتوان کرد یادش
❈۶❈
ز گنج خسروی و ملک شاهی
فدا کردش که میکن هرچه خواهی
شکنج شرم در مویش نیاورد
حدیث رفته بر رویش نیاورد
❈۷❈
چو میدانست کان نیرنگسازی
دلیلی روشن است از عشقبازی
دگر کز شه نشانها بود دیده
وزان سیمینبران لختی شنیده
❈۸❈
سر خم بر می جوشیده میداشت
به گل خورشید را پوشیده میداشت
دلش میداد تا فرمان پذیرد
قویدل گردد و درمان پذیرد
❈۹❈
نوازشهای بیاندازه کردش
همان عهد نخستین تازه کردش
همان هفتاد لعبت را بدو داد
که تا بازی کند با لعبتان شاد
❈۱۰❈
دگر ره چرخ لعبتباز دستی
به بازی برد با لعبتپرستی
چو شیرین باز دید آن دختران را
ز مه پیرایه داد آن اختران را
❈۱۱❈
همان لهو و نشاط اندیشه کردند
همان بازار پیشین پیشه کردند
کامنت ها