نظامی:فروزنده شبی روشنتر از روز جهان روشن به مهتاب شبافروز
❈۱❈
فروزنده شبی روشنتر از روز
جهان روشن به مهتاب شبافروز
شبی باد مسیحا در دماغش
نه آن بادی که بنشاند چراغش
❈۲❈
ز تاریکی در آن شب یک نشان بود
که آب زندگی در وی نهان بود
سوادی نه بر آن شبگون عماری
جز آن عصمت که باشد پردهداری
❈۳❈
صبا گرد از جبین جان زدوده
ستاره صبح را دندان نموده
شبی بود از در مقصودجوئی
مراد آن شب ز مادر زاد گوئی
❈۴❈
ازین سو زهره در گوهر گسستن
وز آن سو مه به مروارید بستن
زمین در مشک پیمودن به خروار
هوا در غالیه سودن صدفوار
❈۵❈
ز مشک افشانی باد طربناک
عبیرآمیز گشته نافه خاک
دماغ عالم از باد بهاری
هوا را ساخته عود قماری
❈۶❈
سماع زهره شب را در گرفته
مه یک هفته نصفی برگرفته
ثریا بر ندیمی خاص گشته
عطارد بر افق رقاص گشته
❈۷❈
جرس جنبانی مرغان شبخیز
جرسها بسته در مرغ شبآویز
دد و دام از نشاط دانه خویش
همه مطرب شده در خانه خویش
❈۸❈
اگر چه مختلف آواز بودند
همه با ساز شب دمساز بودند
ملک بر تخت افریدون نشسته
دل اندر قبله جمشید بسته
❈۹❈
فروغ روی شیرین در دماغش
فراغت داده از شمع و چراغش
نسیم سبزه و بوی ریاحین
پیام آورده از خسرو به شیرین
❈۱۰❈
کزین خوشتر شبی خواهد رسیدن؟
وزین شادابتر بوئی دمیدن؟
چرا چندین وصال از دور بینیم
اگر نوریم تا در نور بینیم
❈۱۱❈
و گر خونیم خونت چون نجوشد
و گر جوشد به منبر چند پوشد
هوائی معتدل چون خوش نخندیم
تنوری گرم نان چون در نبندیم
❈۱۲❈
نه هر روزی ز نو روید بهاری
نه هر ساعت به دام آید شکاری
به عقل آن به که روزی خورده باشد
که بیشک کار کرده کرده باشد
❈۱۳❈
بسا نان کز پی صیاد بردند
چو دیدی ماهی و مرغانش خوردند
مثل زد گرگ چون روبه دغا بود
طلب من کردم و روزی ترا بود
❈۱۴❈
ازین فکرت که با آن ماه میرفت
چو ماه آن آفتاب از راه میرفت
دگر ره دیو را دربند میداشت
فرشتش بر سر سوگند میداشت
❈۱۵❈
ازین سو تخت شاهنشه نهاده
وشاقی چند بر پای ایستاده
به خدمت پیش تخت شاه شاپور
چو پیش گنج بادآورد گنجور
❈۱۶❈
و زان سو آفتاب بتپرستان
نشسته گرد او ده نارپستان
فرنگیس و سهیل سروبالا
عجبنوش و فلکناز و همیلا
❈۱۷❈
همایون و سمنترک و پریزاد
ختن خاتون و گوهر ملک و دلشاد
گلاب و لعل را بر کار کرده
ز لعلی روی چون گلنار کرده
❈۱۸❈
چو مستی خوان شرم از پیش برداشت
خرد راه وثاق خویش برداشت
ملک فرمود تا هر دلستانی
فرو گوید به نوبت داستانی
❈۱۹❈
نشسته لعلداران قصبپوش
قصب بر ماه بسته لعل بر گوش
ز غمزه تیر و از ابرو کمانساز
همه باریکبین و راستانداز
❈۲۰❈
ز شکر هر یکی تنگی گشاده
ز شیرین بر شکر تنگی نهاده
کامنت ها