گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

نظامی:پری پیکر نگار پرنیان پوش بت سنگین دل سیمین بنا گوش

❈۱❈
پری پیکر نگار پرنیان پوش بت سنگین دل سیمین بنا گوش
در آن وادی که جائی بود دلگیر نخوردی هیچ خوردی خوشتر از شیر
❈۲❈
گرش صدگونه حلوا پیش بودی غذاش از مادیان و میش بودی
از او تا چارپایان دورتر بود ز شیر آوردن او را دردسر بود
❈۳❈
که پیرامون آن وادی به خروار همه خر زهره بد چون زهره مار
ز چوب زهر چون چوپان خبر داشت چراگاه گله جای دگر داشت
❈۴❈
دل شیرین حساب شیر می‌کرد چه فن سازد در آن تدبیر می‌کرد
که شیر آوردن از جائی چنان دور پرستاران او را داشت رنجور
❈۵❈
چو شب زلف سیاه افکند بر دوش نهاد از ماه زرین حلقه در گوش
در آن حقه که بود آن ماه دلسوز چو مار حلقه می‌پیچید تا روز
❈۶❈
نشسته پیش او شاپور تنها فرو کرده ز هر نوعی سخنها
از این اندیشه کان سرو سهی داشت دل فرزانه شاپور آگهی داشت
❈۷❈
چو گلرخ بیش او آن قصه بر گفت نیوشنده چو برگ لاله بشکفت
نمازش برد چون هندو پری را ستودش چون عطارد مشتری را
❈۸❈
که هست اینجا مهندس مردی استاد جوانی نام او فرزانه فرهاد
به وقت هندسه عبرت نمائی مجسطی دان و اقلیدس گشائی
❈۹❈
به تیشه چون سر صنعت بخارد زمین را مرغ بر ماهی نگارد
به صنعت سرخ گل را رنگ بندد به آهن نقش چین بر سنگ بندد
❈۱۰❈
به پیشه دست بوسندش همه روم به تیشه سنگ خارا را کند موم
به استادی چنین کارت بر آید بدین چشمه گل از خارت بر آید
❈۱۱❈
بود هر کار بی‌استاد دشوار نخست استاد باید آنگهی کار
شود مرد از حساب انگشتری گر ولیک از موم و گل نز آهن و زر
❈۱۲❈
گرم فرماندهی فرمان پذیرم به دست آوردنش بر دست گیرم
که ما هر دو به چین همزاد بودیم دو شاگرد از یکی استاد بودیم
❈۱۳❈
چو هر مایه که بود از پیشه برداشت قلم بر من فکند او تیشه برداشت
چو شاپور این حکایت را بسر برد غم شیر از دل شیرین بدر برد
❈۱۴❈
چو روز آیینه خورشید دربست شب صد چشم هر صد چشم بربست
تجسس کرد شاپور آن زمین را بدست آورد فرهاد گزین را
❈۱۵❈
به شادروان شیرین برد شادش به رسم خواجگان کرسی نهادش
در آمد کوهکن مانند کوهی کز او آمد خلایق را شکوهی
❈۱۶❈
چو یک پیل از ستبری و بلندی به مقدار دو پیلش زورمندی
رقیبان حرم به نواختندش به واجب جایگاهی ساختندش
❈۱۷❈
برون پرده فرهاد ایستاده میان در بسته و بازو گشاده
در اندیشه که لعبت باز گردون چه بازی آردش زان پرده بیرون
❈۱۸❈
جهان ناگه شبیخون سازیی کرد پس آن پرده لعبت بازیی کرد
به شیرین خنده‌های شکرین ساز در آمد شکر شیرین به آواز
❈۱۹❈
دو قفل شکر از یاقوت برداشت وزو یاقوت و شکر قوت برداشت
رطب‌هائی که نخلش بار می‌داد رطب را گوشمال خار می‌داد
❈۲۰❈
به نوش‌آباد آن خرمان در شیر شکر خواند انگبین را چاشنی گیر
ز بس کز دامن لب شکر افشاند شکر دامن به خوزستان برافشاند
❈۲۱❈
شنیدم نام او شیرین از آن بود که در گفتن عجب شیرین زبان بود
ز شیرینی چه گویم هر چه خواهی بر آوازش بخفتی مرغ و ماهی
❈۲۲❈
طبرزد را چو لب پرنوش کردی ز شکر حلقه‌ها در گوش کردی
در آن مجلس که او لب برگشادی نبودی تن که حالی جان ندادی
❈۲۳❈
کسی را کان سخن در گوش رفتی گر افلاطون بدی از هوش رفتی
چو بگرفت آن سخن فرهاد در گوش ز گرمی خون گرفتش در جگر جوش
❈۲۴❈
برآورد از جگر آهی شغب ناک چو مصروعی ز پای افتاد بر خاک
به روی خاک می‌غلتید بسیار وز آن سر کوفتن پیچید چون مار
❈۲۵❈
چو شیرین دیدکان آرام رفته دلی دارد چو مرغ از دام رفته
هم از راه سخن شد چاره سازش بدان دانه به دام آورد بازش
❈۲۶❈
پس آنگه گفت کی داننده استاد چنان خواهم که گردانی مرا شاد
مراد من چنان است ای هنرمند که بگشائی دل غمگینم از بند
❈۲۷❈
به چابک دستی و استاد کاری کنی در کار این قصر استواری
گله دور است و ما محتاج شیریم طلسمی کن که شیر آسان بگیریم
❈۲۸❈
ز ما تا گوسفندان یک دو فرسنگ بباید کند جوئی محکم از سنگ
که چوپانانم آنجا شیر دوشند پرستارانم این جا شیر نوشند
❈۲۹❈
ز شیرین گفتن و گفتار شیرین شده هوش از سر فرهاد مسکین
سخن‌ها را شنیدن می‌توانست ولیکن فهم کردن می ندانست
❈۳۰❈
زبانش کرد پاسخ را فرامشت نهاد از عاجزی بر دیده انگشت
حکایت باز جست از زیر دستان که مستم کور دل باشند مستان
❈۳۱❈
ندانم کوچه می‌گوید بگوئید ز من کامی که می‌جوید بجوئید
رقیبان آن حکایت بر گرفتند سخن‌هائی که رفت از سر گرفتند
❈۳۲❈
چو آگه گشت از آن اندیشه فرهاد فکند آن حکم را بر دیده بنیاد
در آن خدمت به غایت چابکی داشت که کار نازنینان نازکی داشت
❈۳۳❈
از آنجا رفت بیرون تیشه در دست گرفت از مهربانی پیشه در دست
چنان از هم درید اندام آن بوم که می‌شد زیر زخمش سنگ چون موم
❈۳۴❈
به تیشه روی خارا می‌خراشید چو بید از سنگ مجرا می‌تراشید
به هر تیشه که بر سنگ آزمودی دو هم سنگش جواهر مزد بودی
❈۳۵❈
به یک ماه از میان سنگ خارا چو دریا کرد جوئی آشکارا
ز جای گوسفندان تا در کاخ دو رویه سنگها زد شاخ در شاخ
❈۳۶❈
چو کار آمد به آخر حوضه‌ای بست که حوض کوثرش زد بوسه بر دست
چنان ترتیب کرد از سنگ جوئی که در درزش نمی‌گنجید موئی
❈۳۷❈
در آن حوضه که کرد او سنگ بستش روان شد آب گفتی زاب دستش
بنا چندان تواند بود دشوار که بنا را نیاید تیشه در کار
❈۳۸❈
اگر صد کوه باید کند پولاد زبون باشد به دست آدمیزاد
چه چاره کان بنی‌آدم نداند به جز مردن کزان بیچاره ماند
❈۳۹❈
خبر بردند شیرین را که فرهاد به ماهی حوضه بست و جوی بگشاد
چنان کز گوسفندان شام و شبگیر به حوض آید به پای خویشتن شیر
❈۴۰❈
بهشتی پیکر آمد سوی آن دشت بگرد جوی شیر و حوض برگشت
چنان پنداشت کان حوض گزیده نکرد است آدمی هست آفریده
❈۴۱❈
بلی باشد ز کار آدمی دور بهشت و جوی شیر و حوضه و حور
بسی بر دست فرهاد آفرین کرد که رحمت بر چنان کس کاین چنین کرد
❈۴۲❈
چو زحمت دور شد نزدیک خواندش ز نزدیکان خود برتر نشاندش
که استادیت را حق چون گذاریم که ما خود مزد شاگردان ندرایم
❈۴۳❈
ز گوهر شب چراغی چند بودش که عقد گوش گوهر بند بودش
ز نغزی هر دری مانند تاجی وزو هر دانه شهری راخراجی
❈۴۴❈
گشاد از گوش با صد عذر چون نوش شفاعت کرد کاین بستان و بفروش
چو وقت آید کزین به دست یابیم ز حق خدمتت سر بر نتابیم
❈۴۵❈
بر آن گنجینه فرهاد آفرین خواند ز دستش بستد و در پایش افشاند
وز آنجا راه صحرا تیز برداشت چو دریا اشک صحرا ریز برداشت
❈۴۶❈
ز بیم آنکه کار از نور می‌شد به صد مردی ز مردم دور می‌شد

فایل صوتی خمسه بخش ۵۳ - آغاز عشق فرهاد

صوتی یافت نشد!

تصاویر

کامنت ها

ناشناس
2014-10-10T22:13:19
زمین را مرغ بر ماهی نگارد به چه باوری اشاره دارد؟ نوع را چه رایی است؟
آواز شب
2013-11-09T02:35:24
عشق چون آید برد هوش دل فرزانه رادزد دانا می کشد اول چراغ خانه رابا تشکر از زحمت شما بابت گردآوری این مطالب و گذاشتن آن در وبلاگ
سپهر
2020-09-07T22:14:25
که استادیت را چون حق گذاریمکه ما خود مزد شاگردان «نداریم»احتمالا سریع تایپ کردید دو حرف جابجا شدهممنون از سایت عالیتون
شهناز ولی پور هفشجانی
2022-12-06T09:03:13.3463506
عبرت نمای:یکی از معانی عبرت شگفتی است اینجا عبرت نمای یعنی شگفتی ساز مجسطی:(مِ جَ) [ یو. ] (اِ.) سونتاکسیس ماثماتیکا یا مجموعة ریاضی ؛ رساله ای است در نجوم تألیف کلاودیوس بطلمیوس - 150 - ق . م . - که بعدها توسط شارحین صفت عالی «مگستیه » یا «مجسطی » به آن داده شد. اقلیدس . [ اُ دِ ] (اِخ ) ابن نوقطرس بن برنیقس ریاضی دان و منجم و فیلسوف مشهور و متبحر در علم هندسه است که بصاحب جومطریا شهرت یافته و کتابی بهمین نام در هندسه تألیف کرده است که بزبان یونانی آنرا اسطروشیا خوانند و معنی آن اصول هندسه است . حکیمی است اصلا یونانی که در صور شام سکونت و به صنعت نجاری اشتغال داشت . وی تبحر فوق العاده ای در علم هندسه داشت . (اخبارالحکماء از معجم المطبوعات ). اقلیدس بمعنی کلید هندسه است چه اقلی بزبان یونانی بمعنی کلید و دس بمعنی هندسه . اقلیدس را بکسر همزه و فتح دال نیز گفته اند. (از برهان ). بعضی گویند اقلیدس بضم همزه نام مصنف کتاب است و بکسر همزه نام خود کتاب .(از حاشیه ٔ تجرید). وی در اسکندریه زندگانی میکرد ودر 323 ق . م . متولد شد و در 283 ق . م . وفات کرد. (ناظم الاطباء). از تألیفات او است : 1 - کتاب اسطقسات در هندسه . (مفاتیح العلوم خوارزمی ). 2 - اقلیدس . کتابی است در حکمت و هندسه که بنام خود مؤلف مشهور شده است . (مؤید) (برهان ) (آنندراج ). 3 - کتاب ظاهرات الفلک بتحریر خواجه نصیرالدین طوسی . (کشف الظنون ). 4 - کتاب المناظر بتحریر خواجه نصیرالدین طوسی مشتمل بر شصت وچهار شکل . (کشف الظنون ). 5 - کتاب المعطیات فی الهندسه بتعریب اسحاق و اصلاح ثابت و تحریر خواجه نصیرالدین طوسی مشتمل بر 95 شکل . (کشف الظنون ) : گاه چون اشکال اقلیدس سر اندر سر کشدگاه چون خورشید رخشنده ضیاگستر شود.
شهناز ولی پور هفشجانی
2022-12-06T09:07:52.9036163
زمین را مرغ بر ماهی نگارد: را فک اضافه است. بر ماهی ای که زیر زمین است نقش پرنده می کشد.(طبق باور عامیانه زمین روی شاخ های گاوی است و آن گاو بر پشت ماهی ای قرار دارد.) سر صنعت بخارد استعاره دارد. صنعت: هنر نمایی
شهناز ولی پور هفشجانی
2022-12-06T09:14:54.3995476
نقش چین: چین به نقاشی معروف بوده است رجوع کنید به حکایت مسابقه رومیان و چینینان در مثنوی و در منطق الطیر گذشتن سیمرغ از بالای چین و افتادن پر او در چین: ابتدای کار سیمرغ ای عجب جلوه‌گر بگذشت بر چین نیم شب در میان چین فتاد از وی پری لاجرم پر شور شد هر کشوری هر کسی نقشی از آن پر برگرفت هر که دید آن نقش کاری درگرفت و حافظ: نقشش بحرام ار خود صورتگر چین باشد. آهن مجاز با علاقه جنس از تیشه
شهناز ولی پور هفشجانی
2022-12-06T09:17:46.5916603
اگر حساب کنی همه کس می تواند انگشتر بسازد اما از موم و گل؛ نه از فلزات سخت. انگشتری ساختن از آهن و طلا کار هر کسی نیست و استادکار می خواهد
شهناز ولی پور هفشجانی
2022-12-06T09:27:13.3383864
شادروان . [ دُ ] (اِ مرکب ) معرب آن شادروان [ دَ / دِ ] و شاذروان . (دزی ج 1 ص 715). پهلوی شاتوروان . (فرش ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). پرده ٔ بزرگی را گویند مانند شامیانه و سراپرده که پیش در خانه و ایوان ملوک و سلاطین بکشند. به رسم خواجگان...: در قدیم افراد بر اساس مقام و منزلت در دربار جایگاه و نوع حضورشان مشخص می شد بر دست راست نشستن نشان دهنده بالاتر بودن مقام بود در مقایسه با کسی که در دست چپ می نشست و روی زمین نشستن مقام پایین تری محسوب می شد از کسانی که بر صندلی یا همان کرسی می نشستند  صدر نشینان هم مقام بالاتری داشتند از ذیل نیشنان یا آستانه نشینان(پای ماچان نشینان) بعضی هم اجازه نشستن نداشتند و باید سرپا می ایستادند. ناصرخسرو در ذم شعرای درباری می گوید: تو برپایی آن جا که مطرب نشیند    سزد گر ببری زبان جری را
شهناز ولی پور هفشجانی
2022-12-06T09:29:21.5200826
رقیبان: مراقبان نگهبانان به واجب: شایسته.  به واجب جایگاه: ترکیب وصفی مقلوب
شهناز ولی پور هفشجانی
2022-12-06T09:29:44.2833173
برون پرده: بیرون حرمسرا
شهناز ولی پور هفشجانی
2022-12-06T09:34:41.7860241
شکر دامن به خوزستان برافشاند: ۱ - سیاحت کردن سفر کردن جلای وطن کردن ۲ - ترک کردن اعراض کردن .
شهناز ولی پور هفشجانی
2022-12-06T09:41:09.7755849
شکر خواند انگبین را چاشنی‌گیر: شکر انگبین را متهم کرد که شیرینی اش از خودش نیست بلکه آن را از لب شیرین اقتباس کرده
شهناز ولی پور هفشجانی
2022-12-06T09:42:49.3266982
ز شکر حلقه‌ها در گوش کردی: حلقه هایی از شکر گفتار خود در گوش طبرزد(نبات) می کرد
شهناز ولی پور هفشجانی
2022-12-06T09:43:31.7981074
گر افلاطون بدی از هوش رفتی: افلاطون نماد هوش دانسته شده