نظامی:ز نزدیکان خود با محرمی چند نشست و زد درین معنی دمی چند
❈۱❈
ز نزدیکان خود با محرمی چند
نشست و زد درین معنی دمی چند
که با این مرد سودائی چه سازیم
بدین مهره چگونه حقه بازیم
❈۲❈
گرش مانم بدو کارم تباهست
و گر خونش بریزم بی گناهست
بسی کوشیدم اندر پادشائی
مگر عیدی کنم بیروستائی
❈۳❈
کند بر من کنون عید آن مه نو
که کرد آشفتهای را یار خسرو
خردمندان چنین دادند پاسخ
که ای دولت به دیدار تو فرخ
❈۴❈
کمین مولادی تو صاحب کلاهان
به خاک پای تو سوگند شاهان
جهان اندازه عمر درازت
سعادت یار و دولت کار سازت
❈۵❈
گر این آشفته را تدبیر سازیم
نه ز آهن کز زرش زنجیر سازیم
که سودا را مفرح زر بود زر
مفرح خود به زر گردد میسر
❈۶❈
نخستش خواند باید با صد امید
زرافشانی بر او کردن چو خورشید
به زر نز دلستان کز دین بر آید
بدین شیرینی از شیرین بر آید
❈۷❈
بسا بینا که از زر کور گردد
بس آهن کو به زر بیزور گردد
گرش نتوان به زر معزول کردن
به سنگی بایدش مشغول کردن
❈۸❈
که تا آن روز کاید روز او تنگ
گذارد عمر در پیکار آن سنگ
چو شه بشنید قول انجمن را
طلب فرمود کردن کوهکن را
❈۹❈
در آوردندش از در چون یکی کوه
فتاده از پسش خلقی به انبوه
نشان محنت اندر سر گرفته
رهی بیخویش اندر بر گرفته
❈۱۰❈
ز رویش گشته پیدا بیقراری
بر او بگریسته دوران به زاری
نه در خسرو نگه کرد و نه در تخت
چو شیران پنجه کرد اندر زمین سخت
❈۱۱❈
غم شیرین چنان از خود ربودش
که پروای خود و خسرو نبودش
ملک فرمود تا بنواختندش
بهر گامی نثاری ساختندش
❈۱۲❈
ز پای آن پیل بالا را نشاندند
به پایش پیل بالا زر فشاندند
چو گوهر در دل پاکش یکی بود
ز گوهرها زر و خاکش یکی بود
❈۱۳❈
چو مهمان را نیامد چشم بر زر
ز لب بگشاد خسرو گنج گوهر
به هر نکته که خسرو ساز میداد
جوابش هم به نکته باز میداد
کامنت ها