نظامی:جهان خسرو که تا گردون کمر بست کله داری چنو بر تخت ننشست
❈۱❈
جهان خسرو که تا گردون کمر بست
کله داری چنو بر تخت ننشست
به روز بار کو را رای بودی
به پیشش پنج صف بر پای بودی
❈۲❈
نخستین صف توانگر داشت در پیش
دویم صف بود حاجتگار و درویش
سوم صف جای بیماران بیزور
همه رسته به موئی از لب گور
❈۳❈
چهارم صف به قومی متصل بود
که بند پایشان مسمار دل بود
صف پنجم گنه کاران خونی
که کس کس را نپرسیدی که چونی
❈۴❈
به پیش خونیان ز امیدواری
مثال آورده خط رستگاری
ندا برداشته دارنده بار
که هر صف زیر خود بینند زنهار
❈۵❈
توانگر چون سوی درویش دیدی
شمار شکر بر خود بیش دیدی
چو در بیمار دیدی چشم درویش
گرفتی بر سلامت شکر در پیش
❈۶❈
چو دیدی سوی بندی مرد بیمار
به آزادی نمودی شکر بسیار
چو بر خونی فتادی چشمبندی
گشادی لب به شکر به پسندی
❈۷❈
چو خونی دیدی امید رهائی
فزودی شمع شکرش روشنائی
در خسرو همه ساله بدین داد
چو مصر از شکر بودی شکرآباد
❈۸❈
به می بنشست روزی بر سر تخت
بدین حرفت حریفی کرد با بخت
به گرداگرد تخت طاقدیسش
دهان تاجداران خاک لیسش
❈۹❈
همه تمثالهای آسمانی
رصد بسته بر آن تخت کیانی
ز میخ ماه تا خرگاه کیوان
درو پرداخته ایوان بر ایوان
❈۱۰❈
کواکب را ز ثابت تا به سیار
دقایق با درج پیموده مقدار
به ترتیب گهرهای شب افروز
خبر داده ز ساعات شب و روز
❈۱۱❈
شناسائی که انجم را رصد راند
از آن تخت آسمان را تخته بر خواند
کسی کو تخت خسرو در نظر داشت
هزاران جام کیخسرو ز برداشت
❈۱۲❈
چنین تختی نه تختی کاسمانی
بر او شاهی نه شه صاحبقرانی
چو پیلی گر بود پیل آدمی روی
چو شیر ار شیر باشد عنبرین موی
❈۱۳❈
زمین تا آسمان رانی گشاده
ثریا تاثری خوانی نهاده
ارم را خشک بد در مجلسش جام
فلک را حلقه بد بر درگهش نام
❈۱۴❈
بزرگی بایدت دل در سخا بند
سر کیسه به برگ گندنا بند
درم داری که از سختی در آید
سرو کارش به بدبختی گراید
❈۱۵❈
به شادی شغل عالم درج میکن
خراجش میستان و خرج میکن
چنین میده چنان کش میستانی
و گر بدهی و نستانی تو دانی
❈۱۶❈
جهانداری به تنها کرد نتوان
به تنهائی جهان را خورد نتوان
بداند هر که با تدبیر باشد
که تنها خوار تنها میر باشد
❈۱۷❈
مخور تنها گرت خود آبجوی است
که تنها خور چو دریا تلخ خوی است
به باید خویشتن را شمع کردن
به کار دیگران پا جمع کردن
❈۱۸❈
ببین قارون چه برد از گنج دنیا
نیرزد گنج دنیا رنج دنیا
به رنج آید به دست این خود سلیم است
چو از دستت رود رنجی عظیم است
❈۱۹❈
چو آید رنج باشد چون شود رنج
تهی دستی شرف دارد بدین گنج
ملک پرویز کز جمشید بگذشت
به گنج افشانی از خورشید بگذشت
❈۲۰❈
بدش با گنج دادن خندهناکی
چو خاکش گنج و او چون گنج خاکی
دو نوبت خوان نهادی صبح تا شام
خورش با کاسه دادی باده با جام
❈۲۱❈
کشیده مایده یک میل در میل
مگس را گاو دادی پشه را پیل
ز حلواها که بودی گرد خوانش
ندانستی چه خوردی میهمانش
❈۲۲❈
ز گاو و گوسفند و مرغ و ماهی
ندانم چند چندانی که خواهی
چو بزمش بوی خوش را ساز دادی
صبا وام ریاحین باز دادی
❈۲۳❈
به هنگام بخور عود و عنبر
خراج هند بودی خرج مجمر
چو خورد خاص او بر خوان رسیدی
گوارش تا به خوزستان رسیدی
❈۲۴❈
کبابیتر بخوردی اول روز
بر او سوده یکی در شبافروز
ز بازرگان عمان در نهانی
بده من زر خریده زر کانی
❈۲۵❈
شنیدم کز چنان در باشد آرام
رطوبتهای اصلی را در اندام
یک اسب بور از رق چشم نوزاد
معطر کرده چون ریحان بغداد
❈۲۶❈
ز شیر مادرش چوپان بریده
به شیر گوسفندش پروریده
بفرمودی تنوری بستن از سیم
که بودی خرج او دخل یک اقلیم
❈۲۷❈
در او ده پانزده من عود چون مشک
بسوزاندی بجای هیمه خشک
چو بریان شد کباب خوانش این بود
تنور و آتش و بریانش این بود
❈۲۸❈
به خوان زر نهادندی فرا پیش
هزار و هفتصد مثقال کم بیش
بخوردی زان نواله لقمهای چند
چو مغز پسته و پالوده قند
❈۲۹❈
نظر کردی به محتاجان درگاه
کجا چشمش در افتادی ز ناگاه
بدو بخشیدی آن زرینه خوان را
تنور و هر چه آلت بودی آن را
❈۳۰❈
زهی خوانی که طباخان نورش
چنین نانی بر آرند از تنورش
دگر روزی که خوان لاجوردی
گرفتی از تنور صبح زردی
❈۳۱❈
همان پیشینه رسم آغاز کردی
تنور و خوانی از نوساز کردی
همه روز این شگرفی بود کارش
همه عمر این روش بود اختیارش
❈۳۲❈
چو وقت آمد نماند آن پادشائی
به کاری نامد آن کار و کیائی
شرف خواهی به گرد مقبلان گرد
که زود از مقبلان مقبل شود مرد
❈۳۳❈
چو بر سنبل چرد آهوی تاتار
نسیمش بوی مشک آرد به بازار
دگر آهو که خاشاکست خوردش
بجای مشک خاشاک است گردش
❈۳۴❈
پدر کز من روانش باد پر نور
مرا پیرانه پندی داد مشهور
که از بیدولتان بگریز چون تیر
سرا در کوی صاحب دولتان گیر
❈۳۵❈
چو صبحت گر شبی باید به از روز
چراغ از مشعل روشن برافروز
بهای در بزرگ از بهر این است
کز اول با بزرگان همنشین است
کامنت ها