نظامی:چو خسرو دید کان معشوق طناز ز سر بیرون نخواهد کردن آن ناز
❈۱❈
چو خسرو دید کان معشوق طناز
ز سر بیرون نخواهد کردن آن ناز
فسونی چند با خواهش بر آمود
فسون بردن به بابل کی کند سود
❈۲❈
بلابه گفت کای مقصود جانم
چراغ دیده و شمع روانم
سرم را بخت و بختم را جوانی
دلم را جان و جان را زندگانی
❈۳❈
چو گردون با دلم تا کی کنی حرب
به بستوی تهی میکن سرم چرب
به عشوه عاشقی را شاد میکن
مبارک مردهای آزاد میکن
❈۴❈
نبینی عیب خود در تند خوئی
بدینسان عیب من تا چند گوئی
چو کوری کو نبیند کوری خویش
به صد گونه کشد عیب کسان پیش
❈۵❈
ز لعل این سنگها بیرون میفکن
به خاک افکندیم در خون میفکن
هلاکم کردی از تیمار خواری
عفاک الله زهی تیمار داری
❈۶❈
شب آمد برف میریزد چو سیماب
ز یخ مهری چو آتش روی برتاب
مکن کامشب ز برفم تاب گیرد
بدا روزا که این برف آب گیرد
❈۷❈
یک امشب بر در خویشم بده بار
که تا خاک درت بوسم فلکوار
به زانوی ادب پیشت نشینم
بدوزم دیده وانگه در تو بینم
❈۸❈
ره آنکس راست در کاشانه تو
که دوزد چشم خود در خانه تو
مدان آن دوست را جز دشمن خویش
که یابی چشم او بر روزن خویش
❈۹❈
بر آنکس دوستی باشد حلالت
که خواهد بیشی اندر جاه و مالت
رفیقی کو بود بر تو حسدناک
به خاکش ده که نرزد صحبتش خاک
❈۱۰❈
مکن جانا به خون حلق مرا تر
مدارم بیش ازین چون حلقه بر در
عذابم میدهی وان ناصوابست
بهشت است این و در دوزخ عذابست
❈۱۱❈
بهشتی میوهای داری رسیده
به جز باغ بهشتش کس ندیده
بهشت قصر خود را باز کن در
درخت میوه را ضایع مکن بر
❈۱۲❈
رطب بر خوان رطبخواری نه بر خوان
سکندر تشنه لب بر آب حیوان
درم بگشای و راه کینه دربند
کمر در خدمت دیرینه دربند
❈۱۳❈
و گر ممکن نباشد در گشادن
غریبی را یک امشب بار دادن
برافکن برقع از محراب جمشید
که حاجتمند برقع نیست خورشید
❈۱۴❈
گر آشفته شدم هوشم تو بردی
ببر جوشم که سر جوشم تو بردی
مفرح هم تو دانی کرد بر دست
که هم یاقوت و هم عنبر ترا هست
❈۱۵❈
لبی چون انگبین داری ز من دور؟
زبان در من کشی چون نیش زنبور؟
مکن با این همه نرمی درشتی
که از قاقم نیاید خار پشتی
❈۱۶❈
چنان کن کز تو دلخوش باز گردم
به دیدار تو عشرت ساز گردم
قدم گر چه غبارآلود دارم
به دیدار تو دل خشنود دارم
❈۱۷❈
و گر بر من نخواهد شد دلت راست
به دشواری توانی عذر آن خواست
مکن بر فرق خسرو سنگ باری
چو فرهادش مکش در سنگ ساری
❈۱۸❈
کسی کاندازد او بر آسمان سنگ
به آزار سر خود دارد آهنگ
شکست سرکنی خون بر تن افتد
قفای گردنان بر گردن افتد
❈۱۹❈
گذر بر مهر کن چون دلنوازان
به من بازی مکن چون مهرهبازان
نه هر عاشق که یابی مست باشد
نه هر کز دست شد زان دست باشد
❈۲۰❈
گهی با من به صلح و گه به جنگی
خدا توبه دهادت زین دو رنگی
سپیدی کن حقیقت یا سیاهی
که نبود مار ماهی مار و ماهی
❈۲۱❈
شدی بدخو ندانم کاین چه کین است
مگر کایین معشوقان چنین است
مرا تا بیش رنجانی که خاموش
چو دریا بیشتر پیدا کنم جوش
❈۲۲❈
ترا تا پیشتر گویم که بشتاب
شوی پستر چو شاگرد رسن تاب
مزن چندین جراحت بر دل تنگ
دلست این دل نه پولاد است و نه سنگ
❈۲۳❈
به کام دشمنم کردی نه نیکوست
که بد کاریست دشمن کامی ای دوست
بده یک وعده چون گفتار من راست
مکن چندین کجی در کار من راست
❈۲۴❈
به رغم دشمنان بنواز ما را
نهان میسوز و میساز آشکارا
به شور انگیختن چندین مکن زور
که شیرین تلخ گردد چون شود شور
❈۲۵❈
بکن چربی که شیرینیت یارست
که شیرینی به چربی سازگارست
ترا در ابر میجستم چو مهتاب
کنونت یافتم چون ابر بیآب
❈۲۶❈
چراغی عالم افروزنده بودی
چو در دست آمدی سوزنده بودی
گلی دیدم ز دورت سرخ و دلکش
چو نزدیک آمدی خود بودی آتش
❈۲۷❈
عتاب از حد گذشته جنگ باشد
زمین چون سخت گردد سنگ باشد
نه هر تیغی بود با زخم هم پشت
نه یکسان روید از دستی ده انگشت
❈۲۸❈
توانم من کز اینجا باز گردم
به از تو با کسی دمساز گردم
ولیکن حق خدمت میگزارم
نظر بر صحبت دیرینه دارم
کامنت ها