نظامی:چو بر زد باربد زین سان نوائی نکیسا کرد از آن خوشتر ادائی
❈۱❈
چو بر زد باربد زین سان نوائی
نکیسا کرد از آن خوشتر ادائی
شکفته چون گل نوروز و نو رنگ
به نوروز این غزل در ساخت با چنگ
❈۲❈
زهی چشمم به دیدار تو روشن
سر کویت مرا خوشتر ز گلشن
خیالت پیشوای خواب و خوردم
غبارت توتیای چشم دردم
❈۳❈
به تو خوشدل دماغ مشک بیزم
ز تو روشن چراغ صبح خیزم
مرا چشمی و چشمم را چراغی
چراغ چشم و چشم افروز باغی
❈۴❈
فروغ از چهر تو مهر فلک را
نمک از کان لعل تو نمک را
جمالت اختران را نور داده
بخوبی عالمت منشور داده
❈۵❈
چه میخوردی که رویت چون بهارست
از آن می خور که آنت سازگارست
جمالت چون جوانی جان نوازد
کسی جان با جوانی در نبازد؟
❈۶❈
تو نیز ار آینه بر دست داری
ز عشق خود دل خود مست داری
مبین در آینه چین ای بت چین
که باشد خویشتن بین خویشتن بین
❈۷❈
کسی آن آینه بر کف چه گیرد
که هر دم نقش دیگر کس پذیرد
ترا آیینه چشم چون منی بس
که ننماید به جز تو صورت کس
❈۸❈
بدان داور که او دارای دهرست
که بیتو عمر شیرینم چو زهرست
تو با تریاک و من با زهر جان سوز
ترا آن روز وانگه من بدین روز
❈۹❈
به ترک بیدلی گفتن دلت داد؟
زهی رحمت که رحمت بر دلت باد
گمان بودم که چون سستی پذیرم
در آن سختی تو باشی دستگیرم
❈۱۰❈
کنون کافتادم از سستی و مستی
گرفتی دست لیکن پای بستی
بس است این یار خود را زار کشتن
جوانمردی نباشد یار کشتن
❈۱۱❈
زنی هر ساعتم بر سینه خاری
مزن چون میزنی بنواز باری
حدیث بیزبانی بر زبان آر
میان در بستهای را در میان آر
❈۱۲❈
ز بیرختی کشیدم بر درت رخت
که سختی روی مردم را کند سخت
وگرنه من کیم کز حصن فولاد
چراغی را برون آرم بدین باد
❈۱۳❈
ترا گر دست بالا میپرستم
به حکم زیر دستی زیر دستم
مشو در خون چون من زیر دستی
چه نقصان کعبه را از بتپرستی
❈۱۴❈
چه داریم از جمال خویش مهجور
رها کن تا ترا میبینم از دور
جوانی را به یادت میگذارم
بدین امید روزی میشمارم
❈۱۵❈
خوشا وقتی که آیی در برم تنگ
می نابم دهی بر ناله چنگ
بناز نیم شب زلفت بگیرم
چو شمع صبحدم پیشت بمیرم
❈۱۶❈
شبی کز لعل میگونت شوم مست
بخسبم تا قیامت بر یکی دست
من وزین پس زمین بوس وثاقت
ندارم بیش از این برگ فراقت
❈۱۷❈
بتو دادن عنان کار سازی
تو دانی گر کشی ور مینوازی
به پیشت کشته و افکنده باشم
از آن بهتر که بی تو زنده باشم
کامنت ها