نظامی:نکیسا چون زد این طیاره بر چنگ ستای باربد برداشت آهنگ
❈۱❈
نکیسا چون زد این طیاره بر چنگ
ستای باربد برداشت آهنگ
به آواز حزین چون عذرخواهان
روان کرد این غزل را در سپاهان
❈۲❈
سحرگاهان که از می مست گشتم
به مستی بر در باغی گذشتم
بهاری مشگبو دیدم در آن باغ
به چنگ زاغ و در خون چنگ آن زاغ
❈۳❈
گل صد برگ با هر برگ خاری
به زندان کرده گنجی در حصاری
حصاری لعبتی در بسته بر من
حصاری قفل او نشکسته دشمن
❈۴❈
بهشتی پیکری از جان سرشتش
ز هر میوه درختی در بهشتش
ز چندان میوههای تازه و تر
ندیدم جز خماری خشک در سر
❈۵❈
پری روئی که در دل خانه کرده
دلم را چون پیری دیوانه کرده
به بیداری دماغم هست رنجور
کز اندیشهام نمیگردد پری دور
❈۶❈
و گر خسبم به مغزم بر دهد تاب
پری وارم کند دیوانه در خواب
پری را هم دل دیوانه جوید
در آبادی نه در ویرانه جوید
❈۷❈
همانا کان پری روی فسون سنج
در آن ویرانه زان پیچید چون گنج
گر آن گنج آید از ویرانه بیرون
به تاجش بر نهم چون در مکنون
❈۸❈
بخواب نرگس جادوش سوگند
که غمزهاش کرد جادو را زبان بند
به دود افکندن آن زلف سرکش
که چون دودافکنان در من زد آتش
❈۹❈
به بانگ زیورش کز شور خلخال
در آرد مرده صد ساله را حال
به مروارید دیباهای مهدش
به مروارید شیرین کار شهدش
❈۱۰❈
به عنبر سودنش بر گوشه تاج
به عقد آمودنش بر تخته عاج
به نازش کز جبایت بینیاز است
به عذرش کان بسی خوشتر ز ناز است
❈۱۱❈
به طاق آن دو ابروی خمیده
مثالی زان دو طغرا بر کشیده
بدان مژگان که چون بر هم زند نیش
کند زخمش دل هاروت را ریش
❈۱۲❈
به چشمش کز عتابم کرد رنجور
به چشمک کردنش کز در مشو دور
بدان عارض کز او چشم آب گیرد
ز تری نکته بر مهتاب گیرد
❈۱۳❈
بدان گیسو که قلعهاش را کمند است
چو سرو قامتش بالا بلند است
به مارافسائی آن طره و دوش
به چنبر بازی آن حلقه و گوش
❈۱۴❈
بدان نرگس که از نرگس گرو برد
بدان سنبل که سنبل پیش او مرد
بدان سی و دو دانه لولو تر
که دارد قفلی از یاقوت بر در
❈۱۵❈
به سحر آن دو بادام کمربند
به لطف آن دو عناب شکر خند
به چاه آن زنخ بر چشمه ماه
که دل را آب از آن چشمه است و آن چاه
❈۱۶❈
به طوق غبغبش گوئی که آبی
معلق گشته است از آفتابی
بدان سیمین دو نار نرگس افروز
که گردی بستد از نارنج نوروز
❈۱۷❈
به فندقهای سیمینش ده انگشت
که قاقم را ز رشک خویشتن کشت
بدان ساعد که از بس رونق و آب
چو سیمین تخته شد بر تخت سیماب
❈۱۸❈
بدان نازک میان شوشه اندام
ولیکن شوشهای از نقره خام
به سیمین ساق او گفتن نیارم
که گر گویم به شب خفتن نیارم
❈۱۹❈
به خاکپای او کز دیده بیش است
به دو سوگند من بر جای خویش است
که گر دستم دهد کارم به دستش
میان جان کنم جای نشستش
❈۲۰❈
ز دستم نگذرد تا زنده باشم
جهان را شاه و او را بنده باشم
کامنت ها