نظامی:نکیسا چون زد این افسانه بر ساز ستای باربد برداشت آواز
❈۱❈
نکیسا چون زد این افسانه بر ساز
ستای باربد برداشت آواز
نوا را پرده عشاق آراست
در افکند این غزل را در ره راست
❈۲❈
مرا در کویت ای شمع نکوئی
فلک پای بز افکند است گوئی
که گر چون گوسفندم میبری سر
به پای خود دوم چون سگ بر آن در
❈۳❈
دلم را میبری اندیشهای نیست
ببر کز بیدلی به پیشهای نیست
تنی کو بار این دل بر نتابد
بسر باری غم دلبر نتابد
❈۴❈
چو در خدمت نباشد شخص رنجور
نباید دل که از خدمت بود دور
بسی کوشم که دل بردارم از تو
که بس رونق ندارد کام از تو
❈۵❈
نه بتوان دل ز کارت بر گرفتن
نه از دل نیز بارت برگرفتن
بدانجان کز چنین صد جان فزونست
که جانم بیتو در غرقاب خونست
❈۶❈
بدان چشم سیه کاهوشکار است
کز آهوی تو چشمم را غبار است
فرو ماندم ز تو خالی و نومید
چو ذره کو جدا ماند ز خورشید
❈۷❈
جدا گشتم ز تو رنجور و تنها
چو ماهی کو جدا ماند ز دریا
مدارم بیش ازین چون ماه در میغ
تو دانی و سر اینک تاج یا تیغ
❈۸❈
چو در ملک جمالت تازه شد رای
عنایت را مثالی تازه فرمای
پس از عمری که کردم دیده جایت
کم از یک شب که بوسم جای پایت
❈۹❈
چنان دان گر لبم پر خنده داری
که بی شک مردهای را زندهداری
ببوسی بر فروز افسردهای را
ببوئی زنده گردان مردهای را
❈۱۰❈
مرا فرخ بود روی تو دیدن
مبارک باشد آوازت شنیدن
خلاف آن شد که از چشمم نهانی
چو از چشم بد آب زندگانی
❈۱۱❈
خدائی کافرینش کرده اوست
ز تن تا جان پدید آورده اوست
امیدم هست کز روی تو دلسوز
بروز آرد شبم را هم یکی روز
❈۱۲❈
چو شیرین دست برد باربد دید
ز دست عشق خود را کار بد دید
نوائی بر کشید از سینه تنگ
به چنگی داد کاین در ساز در چنگ
❈۱۳❈
بزن راهی که شه بیراه گردد
مگر کاین داوری کوتاه گردد
کامنت ها