نظامی:به نزهت بود روزی با دلافروز سخن در داد و دانش میشد آن روز
❈۱❈
به نزهت بود روزی با دلافروز
سخن در داد و دانش میشد آن روز
زمین بوسید شیرین کای خداوند
ز رامش سوی دانش کوش یک چند
❈۲❈
بسی کوشیدهای در کامرانی
بسی دیگر به کام دل برانی
جهان را کردهای از نعمت آباد
خرابش چون توان کردن به بیداد
❈۳❈
چو آن گاوی که ازوی شیر خیزد
لگد در شیر گیرد تا بریزد
حذر کن زانکه ناگه در کمینی
دعای بد کند خلوتنشینی
❈۴❈
زنی پیر از نفسهای جوانه
زند تیری سحرگه بر نشانه
ندارد سودت آنگه بانگ و فریاد
که نفرین داده باشد ملک بر باد
❈۵❈
بسا آیینه کاندر دست شاهان
سیه گشت از نفیر داد خواهان
چو دولت روی برگرداند از راه
همه کاری نه بر موقع کند شاه
❈۶❈
چو برگ باغ گیرد ناتوانی
خبر پیشین برد باد خزانی
چو دور از حاضران میرد چراغی
کشندش پیش از آن در دیده داغی
❈۷❈
چو سیلی ریختن خواهد به انبوه
بغرد کوهه ابر از سر کوه
تگرگی کو زند گشنیز بر خاک
رسد خود بوی گشنیزش بر افلاک
❈۸❈
درختی کاول از پیوند کژ خاست
نشاید جز به آتش کردنش راست
جهانسوزی بد است و جور سازی
ترا به گر رعیت را نوازی
❈۹❈
از آن ترسم که گرد این مثل راست
که آن شه گفت کو را کس نمیخواست
کهن دولت چو باشد دیر پیوند
رعیت را نباشد هیچ در بند
❈۱۰❈
ز مثل خود جهان را طاق بیند
جهان خود را به استحقاق بیند
ز مغروری که در سر ناز گیرد
مراعات از رعیت باز گیرد
❈۱۱❈
نو اقبالی بر آرد دست ناگاه
کند دست دراز از خلق کوتاه
خلایق را چو نیکو خواه گردد
باجماع خلایق شاه گردد
❈۱۲❈
خردمندی و شاهی هر دو داری
سپیدی و سیاهی هر دو داری
نجات آخرت را چارهگر باش
در این منزل ز رفتن با خبر باش
❈۱۳❈
کسی کو سیم و زر ترکیب سازد
قیامت را کجا ترتیب سازد
ببین دور از تو شاهانی که مردند
ز مال و ملک و شاهی هیچ بردند؟
❈۱۴❈
بمانی، مال بد خواه تو باشد
ببخشی، شحنه راه تو باشد
فرو خوان قصه دارا و جمشید
که با هر یک چه بازی کرد خورشید
❈۱۵❈
در این نه پرده آهنگ آنچنان ساز
که دانی پردهٔ پوشیده را راز
کامنت ها