حکیم نزاری:مدارا کند ناصح شهریار که بنشاند آن آتش پُر شرار
❈۱❈
مدارا کند ناصح شهریار
که بنشاند آن آتش پُر شرار
به تدریج ساکن کند خوش خوشش
بکوشد مگر کم کند آتشش
❈۲❈
چه کار عظیم است و دشوار و سخت
ره پادشا جستن ای نیکبخت
بیاموزیش ننگ دارد ز تو
بروها پر آژنگ دارد ز تو
❈۳❈
وگر بازگیری شود کینه گیر
غباری نشیند ورا بر ضمیر
وگر راستگویی شود خشمناک
وگر چند در راستی نیست باک
❈۴❈
و گر میل کردی و گفتی دروغ
نبینی دگر کار خود را فروغ
ملازم شوی گردد از تو نفور
فرامُش کند چون نشینی ز دور
❈۵❈
بیاموز و گو از تو آموختم
بده پند و گو از تو اندوختم
به نزدیک او باش و دور از قیاس
و زو دور می باش و حاضر شناس
❈۶❈
ز روی ادب گر کنی احتراز
ز راه نصیحت بدو آی باز
مکن سرفرازی به دانش بسی
به کس جز به شاهت ندارد کسی
❈۷❈
نداری هنر جز به اقبال او
ز دانش چه گویی، ز اقبال گو
همه بر تو از دولت و بخت اوست
که در خانه و بنگه و رخت اوست
❈۸❈
نصیحت صواب است با شاه گفت
ولیکن نشاید به اکراه گفت
از آن داد ایزد ورا خسرویی
که تو بر مرادش کنی پس روی
❈۹❈
نه او پس روِ طبع و دلخواه توست
تو مامور اویی و او شاه توست
نگه کن به هر حال عادات شاه
مران طبع را جز بر آن رسم و راه
❈۱۰❈
نیاید به خوی تو و خلق باز
منه پیش خود این طریق دراز
و گر با تو از روی تدبیر و رای
کند مشورت شاهِ مشکل گشای
❈۱۱❈
از آن پیش کوه بر تو کرد آشکار
که بر چه گرفتست رایش قرار
گر از راه حزم و طریق صواب
شروعی کنی شاید اندر جواب
❈۱۲❈
چو برگوید اندیشه و رای خویش
مکن اعتراض و منه قصه پیش
همان به که همداستانی کنی
وگر برفزایی گرانی کنی
❈۱۳❈
سه موضع بُوَد جای حمد و ثنا
که باشد سزاوار بر پادشا
در اوقات خلوت به هنگام خویش
ولیکن نه از حد اندازه بیش
❈۱۴❈
سخن چون به معنی بیاراستی
ستایش به واجب کن و راستی
ز افعال و اعمال و اخلاق خوب
مُبَرّا ز عدناس و پاک از عیوب
❈۱۵❈
به گِرد هنر های خوبش بر آی
یقینی دگر بر یقینش فزای
چو زین جا نهادی قدم پیشتر
ثنا بر سر جمع کن بیشتر
❈۱۶❈
که در حشمت شه فزایش بُوَد
به دیگر کسان وا نمایش بُوَد
سه دیگر که در خدمت پادشاه
چو خواهی که افزون شود آب و جاه
❈۱۷❈
به شکر سپاسش زبان برگشای
مقامات اخلاص خود وا نمای
دعایی که بر پادشا ساده مرد
به تقلید در محفل جمع کرد
❈۱۸❈
اگر چند نام خدا می بَرَد
ندارد پسندیده مرد خرد
چنان می نُماید سراسیمه سر
که هستم ز سلطان به حق بیشتر
❈۱۹❈
دعای من بی نفاق و ریا
قبول است در حضرت کبریا
نهد خویشتن معتبر تر ز شاه
که پیغمبرش خواند ظلّ و اله
❈۲۰❈
نداند ولیکن که این ظَنّ خطاست
نه سلطان عادل خلیفه خداست؟
به یک نیّت خیر در عدل و داد
جواب نود ساله دعوت بداد
❈۲۱❈
دعای شه دادگر بی حجاب
بُوَد چون دعای رسل مستجاب
به همّت مدد خواستن از رجال
که هستند در حضرت ذوالجلال
❈۲۲❈
ز خلوت نشینان پرهیزکار
گدایان حضرت عزیزان خوار
از آن پیر زالان شبگیر خیز
که یک آه از ایشان و صد رستخیز
❈۲۳❈
یکی از مهمّات نازک شناس
بدار از دعاهای ایشان سپاس
دعا بر سر جمع باد ریاست
کجا لایق حضرت کبریاست
❈۲۴❈
ولیکن ز کنج زوایای فرش
بُوَد روزنی در سراهای عرش
دعای تکلّف نیاید بکار
چو مردان دعای تقرّب بیار
❈۲۵❈
چو قربت گرفتی بر پادشاه
به همّت بر آور سر از اوج ماه
خسیسانه در کار ها بس مپیچ
که نامت بر آید ولیکن به هیچ
❈۲۶❈
کسی را که همّت نباشد قوی
الا ای پسر تا ز من نشنوی
گر از اوج چرخش بر آری فزون
ز دون همّتی سر در آرد به دون
❈۲۷❈
به ضعف و به بیچارگی تن مده
برو پای همّت بر افلاک نه
تو از دولت پادشاهی بزرگ
نه از خویشتن چون نباشی سترگ
کامنت ها