حکیم نزاری:براهیم ادهم به حمام بود مگر احتیاجش به حجام بود
❈۱❈
براهیم ادهم به حمام بود
مگر احتیاجش به حجام بود
تراشنده گفتش که خیزای فقیر
برین تخته یک ساعت آرام گیر
❈۲❈
گرت نیست چیزی بمزد تراش
بحل کردمت من مشوش مباش
همین تا به جای معین نشست
یکی دیگر آمد پشیزی به دست
❈۳❈
ازو بستد استاد و مشغول شد
براهیم از تخته معزول شد
سه بارش چنین با سر تخته برد
به پولی سر دیگر می سترد
❈۴❈
مگر دیو غیرت برو راه زد
از آن تخته بر جست و یک آه زد
به دل بر گذشتش که این خود منم
کزین سان به کام دل دشمنم
❈۵❈
جدا گشته از پادشاهی و ناز
چنین اوفتاده به فقر و نیاز
مرا بخت بی تخت و بی تاج کرد
به یک پول مغشوش و محتاج کرد
❈۶❈
ز گرمابه بیرون شد از غبن و ننگ
دل از بخت برگشته با خود بجنگ
روان شد ز بس غصه و تفت و تاب
همی رفت دلخسته بی نان و آب
❈۷❈
به بیچارگی در بیابان بماند
سراسیمه یک روز حیران بماند
چو با او نمودند او را که کیست
برو امتحان کردن از بهر چیست
❈۸❈
بدو هاتفی ناگه آواز داد
که دولت به مقصد رهت باز داد
چه وسواس زد دست در دامنت
که پولی سیه میشود رهزنت
❈۹❈
هنوز این زمانت خبر کرده اند
ز نو با سر تخته آورده اند
گرت با سر تخته بردند باز
چو طفلان نازک مرنج و مناز
❈۱۰❈
بدان تخته دادند مردان خاص
ز دریا و بود و نبودت خلاص
چو بشنید آواز هاتف بدرد
بنالید و چندی مناجات کرد
❈۱۱❈
سر عذر بنهاد و بر پای خاست
دگر باره راهش نمودند راست
کسی را که شد اختیارش ز دست
نشاید به آرام جایی نشست
❈۱۲❈
چو او را به یک بار ازو بستدند
وجود و عدم هر دو بر هم زدند
به چیزی دگر چون کند باز میل
چه مقصود چون خانه بربود سیل
❈۱۳❈
اگر دل کنی با اولوالامر راست
اقالیم خدمت مسلم تراست
کامنت ها