حکیم نزاری:برون آمدیم از نشابور مست سراسیمه و رفته دلها ز دست
❈۱❈
برون آمدیم از نشابور مست
سراسیمه و رفته دلها ز دست
مرا یار کی بود بس مهربان
خدایش به رحمت کناد این زمان
❈۲❈
بطی داشت اندر بغل پُر شراب
دلی پر نشاط و سری پر شتاب
فرو تاخت تا کاسه گیرد مگر
خطا کرد اسبش درآمد به سر
❈۳❈
بیفتاد از اسب و برخاست چست
سلامت شراب آبگینه درست
یکی گفت اگر مرد رستم بدی
و گر شیشه پر آب زمزم بدی
❈۴❈
شدی زیر این سرکش تند و تیز
هم آن خرد خرد و هم این ریزه ریز
کامنت ها