حکیم نزاری:به اوقات دیگر دل مستِ من عنان بستدی مطلق از دستِ من
❈۱❈
به اوقات دیگر دل مستِ من
عنان بستدی مطلق از دستِ من
چو از عالم تن برون رفتمی
چو مجنون به نجدِ جنون رفتمی
❈۲❈
شدی باز فکرم سوی سدره باز
نشستی بر ایوانِ کیوانِ راز
چو از آشیان رفته باز آمدی
چو گنجینه مجموع راز آمدی
❈۳❈
بکاوید می چشمهی وجد و حال
روان گشتی از چشمه آبِ زلال
به الماس اندیشه دُر سفتمی
ز سرِّ ملایک سخن گفتمی
❈۴❈
ز بالا فرود آمدندی سروش
که برخوان و بنیوش بی چشم و گوش
به هر حرف کاوردمی در بیان
هزارش معمّا بُدی در میان
❈۵❈
به لوح آن گهی باز گفتی قلم
نزاری بر اوراق کردی رقم
اگر ازهر و مزهر آری به دست
شود روشنت تا برین گونه هست
کامنت ها