حکیم نزاری:شبی هاتف غیبم آواز داد به صدر سعادت رهم باز داد
❈۱❈
شبی هاتف غیبم آواز داد
به صدر سعادت رهم باز داد
به من گفت هان ای نزاری زار
چنین چند باشی به زاری زار
❈۲❈
به هم برزدی روزگار صواب
که چون جغد خو کردهای در خراب
چنین تا به کی جهل بردن زپیش
پراگندگی راه دادن به خویش
❈۳❈
به جامع رو و دست مفتی بگیر
که ای مفتی از مفت خوردن نفیر
چهل سال در خون رز رفتهام
در اکسون و کمخار و خز رفتهام
❈۴❈
می اکنون ز جامِ صفا بایدم
ز پشمینه کشف الغطا بایدم
کنون از حرامانه باز آمدم
ز پیمان پیمانه باز آمدم
❈۵❈
سرم مست پیمانهی دیگرست
شرابم ز خم خانهی دیگرست
صلاحم درین است و عزمم برین
شراب طهورست و خلدم برین
❈۶❈
درِ خلوت اکنون بر او باش بند
حریف از حواری کن اکنون پند
مکن با عفاریت هم خانگی
اگر عاقلی ترک دیوانگی
❈۷❈
ز دیوان روی زمین دور باش
به سردابهی قدس با حور باش
چو با شاهدانِ مقاماتِ راز
توان عشق ورزید با عسر و ناز
❈۸❈
ازین زال دیرینهی نو عروس
چرا برد باید فریب و فسوس
چو هم زانوی همنشینان حور
توانی شمیدن شراب طهور
❈۹❈
حرام است مادام خوردن مدام
در آغوش بیگانه خفتن حرام
بسی تهنیت گفتم و مرحبا
ز فرمان هاتف نکردم ابا
❈۱۰❈
به جامع شدم هم بر آن سان که گفت
نکردم ولی فاش رازِ نهفت
غریو از خلایق برآمد که چیست
نزاریست این یا ندانیم کیست
❈۱۱❈
نزاری و خو باز کردن ز می
چه تزویر دارد وین چیست هی
زمین گر شود آسمان فی المثل
شب تیره با روز روشن بدل
❈۱۲❈
و گر آب آتش شود آتش آب
قمر قطب گردد سها آفتاب
اگر لعل فیروزه گردد به رنگ
وگر موم هرگز شود هم چو سنگ
❈۱۳❈
وگر سرکه را استحالت بود
وگر منجمد را مقالت بود
ز اضداد جمعیّت و اتّفاق
ز جوزا اگر نیز شد جفت طاق
❈۱۴❈
بود ممکن و نیست از ممکنات
شکیب نزاری ز آبِ حیات
اگر از نزاری وَرعّ باورست
ز اعجوبه ها این عجایب ترست
❈۱۵❈
بسی طعنه دریابِ ما می زدند
ازین نوع تشنیع ها می زدند
کامنت ها