حکیم نزاری:الغیاث از همنشینان خیالآمیزی من شادی رویِ سحرخیزان شبخونریزِ من
❈۱❈
الغیاث از همنشینان خیالآمیزی من
شادی رویِ سحرخیزان شبخونریزِ من
بی دلآرامی که هر دم بر کفم جا مینهد
بیش آرامی نگیرد طبعِ شورانگیزِ من
❈۲❈
جانِ شیرین بر دهان میآیدم فرهادوار
مالکِ موت است اگر باورکنی پرویزِ من
هم چو شیرین در هوای خسرو از بس اشتیاق
بر براق آسمان دارد سبق شبدیزِ من
❈۳❈
چون همه اسبابِ عیش و کامرانی در وی است
گوشۀ باغ گریزآباد بس تبریزِ من
کس نمیداند نزاری از کجا افتاده است
شور در عالم ز نوکِ خامۀ سرتیزِ من
❈۴❈
در عذابِ دوزخم بیدوست میدانم که نیست
جز شبِ هجران به نسبت روزِ رستاخیرِ من
داد خواهم خواست از بیدادِ خوبان روزِ حشر
در قیامت دامنِ یارست دستآویزِ من
کامنت ها