حکیم نزاری:ای عشق تو از بدو کن در جان من چشمی فکن بر دیده ی گریه گریان من
❈۱❈
ای عشق تو از بدو کن در جان من
چشمی فکن بر دیده ی گریه گریان من
یک دم قدم بهر عیادت رنجه کن
شوری برآر از کلبه ی احزان من
❈۲❈
تا مرده ای زنده کند احسان تو
یا روضه ای دیگر شود زندان من
در خون جانم بی گنه رفتن که چه
زنهار قصد جان مکن ای جان من
❈۳❈
بدنامیی باشد که عاشق می کشی
بشنو نصیحت از من ای جانان من
از تو نمی دارم دریغ این نیم جان
زیرا که هم درد تو شد درمان من
❈۴❈
هرچ آن نماید با تو از من آن تویی
با من همان گو هیچ دیگر زآن من
جانا به جانت کز پی جور و جفا
بی موجبی بر هم مزن پیمان من
❈۵❈
باشد که بر من عاقبت رحم آوری
خشمت نگردد موجب خذلان من
بر لفظت ار نام نزاری بگذرد
دشواری هجران شود آسان من
کامنت ها