حکیم نزاری:گواه است بر درد پنهان من دل و چشم بریان و گریان من
❈۱❈
گواه است بر درد پنهان من
دل و چشم بریان و گریان من
کنارم غدیری شود هر صباح
ز چشمان سیلاب باران من
❈۲❈
به جانت که مردم ز هجران تو
چه گویم دگر آخر ای جان من
به بوی تو زنده ست مسکین تو
نسیمی فرست ای گلستان من
❈۳❈
اگر بی خودی می کنم عفو کن
که دل نیست در تحت فرمان من
دلم بی پریشانیت جمع نیست
خوشا روزگار پریشان من
❈۴❈
تو دانی که ایمان من کفر تست
نداند کسی رمز پنهان من
اگر کفر ظلمت بود پس چراست
مقامات زلف تو ایمان من
❈۵❈
نشاید نزاری چنین مبتلا
به دود و تو فارغ ز درمان من
کامنت ها