حکیم نزاری:بیا و دیده ی پر خون ما بین نظر گاه دل مجنون ما بین
❈۱❈
بیا و دیده ی پر خون ما بین
نظر گاه دل مجنون ما بین
هنوز از ساحل دریای دردی
درون آی و دل پرخون ما بین
❈۲❈
گرت از صبغت الله رنگ باید
درآی از دیر و بوقلمون ما بین
عجایب دیده ای بسیار ازین پیش
بیا و صنعت اکنون ما بین
❈۳❈
فلک را با بزرگی و بلندی
به چشم معرفت ما دون ما بین
چه می دانی تو رمز آفرینش
بیا و سر کاف و نون ما بین
❈۴❈
دو عالم مست ازین یک ذره عشق اند
مجال عشق روز افزون ما بین
مسیح از یک نفس چندان شرف یافت
کمال قدرت افسون ما بین
❈۵❈
برون از منزل چون و چرا شو
چو رفتی وحدت بی چون ما بین
نزاری گفتمت با خویش منگر
که می گوید کسی بیرون ما بین
کامنت ها