حکیم نزاری:مستم از اقداحِ مالا مالِ تو وز شرابِ کشفِ وجد و حالِ تو
❈۱❈
مستم از اقداحِ مالا مالِ تو
وز شرابِ کشفِ وجد و حالِ تو
نیست ما را نسبتی با عقل و نفس
زآن که هر مرغی ندارد بالِ تو
❈۲❈
گرچه عقل و نفسِ ما در عینِ عشق
هم سلامان است و هم ابسالِ تو
عقل و نفس و جسم و جان آمادهاند
منتظر بر عزمِ استقبالِ تو
❈۳❈
تا بر افتد کفر و دین و ما و من
آرزومندم به استیصالِ تو
بر تو هرگز من نمیخواهم بدل
هم تو باشی هم تویی اَبدالِ تو
❈۴❈
چون منی را خود به بازارِ قبول
بر نیارد قیمتی دلّالِ تو
آسمان گر بر زمین افتد چه باک
چون بود ثابت قدم حمّالِ تو
❈۵❈
در جوارِ عشق سدّی محکم است
گو جهان بر هم زند زلزالِ تو
بگذرانم وادیِ وهم و خیال
گر برون آیم به استدلالِ تو
❈۶❈
با نزاری گفتم ای شوریدهسر
با که گویم فصلی از احوالِ تو
گفت ای عقل از ملامت تا به کی
چند از این بیهوده قیل و قالِ تو
کامنت ها