حکیم نزاری:به دادخواه زِ دستِ تو میروم سویِ اردو مگر خلاص دهندم ز پای مالِ غم تو
❈۱❈
به دادخواه زِ دستِ تو میروم سویِ اردو
مگر خلاص دهندم ز پای مالِ غم تو
به آن امید که یرغوچیانِ حضرتِ اعلا
به حکم یاسه روانت در آورند به یرغو
❈۲❈
به خیره چند کُشی بیگناه خلقِ جهان را
به تیرِ غمزه ی خونریز از آن کمانِ دو ابرو
من از ولایت اینجوی پادشاهِ جهانم
خراب شد ز دو هندویِ تو ولایت اینجو
❈۳❈
شد از دو چشمِ سیه کارِ تو خراب جهانی
جهان چنین نگذارد کسی به دستِ دو هندو
چو عرضه داشت کنم هیچ اشتباه ندارم
که دادِ من بستاند از آن دو غمزۀ جادو
❈۴❈
اگر چنان که نترسی ز بازخواست ندانم
چه عادت است که داری زهی سرشت و زهی خو
و گر به صلحگرایی و از خدای بترسی
صفا خلاف برانگیزد از میانۀ هر دو
❈۵❈
مکن ستیزه مکن بیش با نزاریِ مسکین
خموش چند بود خاصه ناطق است و سخنگو
کامنت ها