حکیم نزاری:ندانم آفتاب است آن اگر رو کمندِ عنبرین است آن اگر مو
❈۱❈
ندانم آفتاب است آن اگر رو
کمندِ عنبرین است آن اگر مو
به چین بفرست تا کاسد شود مشک
نسیمی از عرقچینِ سمن بو
❈۲❈
خروجِ زنگیانِ چین زلفت
به حسنآبادِ رویت از همه سو
خطایی بود کاستیلا گرفتند
چنین بر ملکِ رویت خیلِ هندو
❈۳❈
دلم پیرامنِ آن چشمۀ نوش
نمیگردد ز پیشِ چشمِ جادو
ز پیشِ غمزه ی چشمِ تو برخاست
فرود آمد خوشی بر طاقِ ابرو
❈۴❈
به چشمت اشکِ من خوارست چون شد
گشاده از دُرِ دندانت لؤلو
مرو با عشق در میدان به بازی
که با او بر نیاید کس به بازو
❈۵❈
ز من ای یارِ آهو چشم مگریز
نه هم بالینِ مجنون بود آهو
اگر از ما گناهی رفت توبه
به الطافِ تو مطموعیم و مرجو
❈۶❈
بزرگان از سرِ حسنِ عقیدت
گنهداران بسی کردند معفو
سری دارم فدایِ آستانت
به پایِ خود نخواهم رفت ازین کو
❈۷❈
نزاری گر دلت بیمارِ عشق است
درین دارالشفاء در دست دارو
کامنت ها