حکیم نزاری:برفکن برقع از آن رویِ چو ماه تا به ماهت کنم از دور نگاه
❈۱❈
برفکن برقع از آن رویِ چو ماه
تا به ماهت کنم از دور نگاه
گرچه هر لحظه برانگیخته ای
رستخیزی دگر از لشکر گاه
❈۲❈
کو مرا جایِ نزولِ تو که نیست
کُنجِ من لایقِ گنجینه ی شاه
سرم از نرگسِ مستت مخمور
دستم از سروِ بلندت کوتاه
❈۳❈
من ندارم سرِ غیرِتو و تو
گر نداری سرِ من واویلاه
بی تو با خویشتنم کاری نیست
من به تو بیش نمی دانم راه
❈۴❈
خانه سیلابِ غمت کرد خراب
آه مِن حُبَّکَ مِن حُبَّکَ آه
دل ببردی ز نزاری و به طوع
جان فدایِ تو کند بی اکراه
کامنت ها