حکیم نزاری:در ده علی الصباح به دفعِ خمار باده جانم زتشنگی به لب آمد بیار باده
❈۱❈
در ده علی الصباح به دفعِ خمار باده
جانم زتشنگی به لب آمد بیار باده
بر خیز و برکش از سرِ خم روزِ عید برقع
آن بس که داد در رمضان انتظار باده
❈۲❈
هر صبح دم ز برق اثیر قدح دمادم
در کوره ی وجودِ من افکن چو نار باده
گر برملا نمی خورمش عین مصلحت دان
ترسم که راز سینه کند آشکار باده
❈۳❈
قلبِ تموز باده و هنگام تیر باده
وقتِ خریف باده و فصل بهار باده
خوش وقت عارفان که علی رغمِ پارسایان
بر ملکِ کاینات کنند اختیار باده
❈۴❈
دارد به مذهبِ حکمایِ بلند همّت
برجوهر نفیس وجود افتخار باده
با دست عمرباد که بی باده بگذرانی
بر باد صبح خوش بود ازدست یار باده
❈۵❈
با روزگار در غم و شادی موافقت کن
از کف به هیچ حال تو خالی مدار باده
خواهی نزاریا که بر از عمر خورده باشی
جز با حریف اهل مخور زینهار باده
❈۶❈
بی همدمی بسر نشود عمر اهل دل را
با ناخوشان محال بود خوش گوار باده
کامنت ها