حکیم نزاری:ای رشک برده در باغ از عارض تو لاله خون کرده ناف آهو در تبّت از کُلاله
❈۱❈
ای رشک برده در باغ از عارض تو لاله
خون کرده ناف آهو در تبّت از کُلاله
ای پرتوِ تجلی یعنی صفات پاکی
در سینه ی تو پیدا چون باده در پیاله
❈۲❈
نادر بود در انسان جسمی بدین شریفی
کز آدمی نزاید زین خوبتر سُلاله
هر بامداد از در بازآیدش جوانی
رویِ تو گر ببیند پیرِ هزار ساله
❈۳❈
مه کوثر و مه طوبا من با تو در بهشتم
آن وعده نیست مهمل وین شد نخست حاله
صبرم به پیش عشقت چندان محل ندارد
کز آستینِ حیلت بیرون کند قباله
❈۴❈
مردِ غمت نبودم زیرا که وقت کوشش
مشکل به کار آرد هر مرغ از این نواله
با سینه ی پر آتش در کوره ی فراقت
تا کی شود سِرشکم افسرده همچو ژاله
❈۵❈
وقتی اگر بنالد از دردِ دل نزاری
شاید که دردمندان زاری کنند و ناله
کامنت ها