گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حکیم نزاری:از نَفَس دوست شد مریمِ جان حامله معتقد و اعتراف معترض و ولوله

❈۱❈
از نَفَس دوست شد مریمِ جان حامله معتقد و اعتراف معترض و ولوله
نطفه ی امرست وز او روح تولد شده مریم جان لاجرم بکر شود حامله
❈۲❈
از درِ این رمز نیست مردِ تهی معرفت در خورِ این لقمه نیست مرغِ تنک حوصله
قوّت ادراک عشق حل کند این مشکلات دیر برآمد که ماند عقل درین سلسله
❈۳❈
عقل به یک منزلی تا درِ مقصد رسید سَیر نیارست کرد ماند در آن مرحله
زنگ ز مرآتِ دل عشق تواند سترد آینة عقل را عشق زند مصقله
❈۴❈
پنبه‌بزی فاش کرد یک نکت از سّر حق در همه عالم فتاد شوری از آن مسأله
یار به بالین من کرد گذر دوش و گفت بیش تغافل مکن می‌گذرد قافله
❈۵❈
خانه تهی کن که شاه می‌رسد از اقمشه زآن که میسر نشد خلوت با مشغله
دیده ی خود دیده را طاقتِ آن نور نیست کی شود اضداد جمع شب‌پره و مشعله
❈۶❈
حق به مُحق می‌رسد در درجات کمال کی شنوند این سخن طایفة مبطله
آه نزاری خموش بیش مدر سَترِ من عاجزم از دستِ تو با که کنم این گله

فایل صوتی غزلیات شمارهٔ ۱۰۹۷

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

رحیم غلامی
2018-12-07T11:05:06
سلام این شعر در دیوان حکیم نزاری نیست:چه آورم به تو چون هر چه هست جمله تو داریمگر شفاعت و عجز و نیازمندی و زاریتو بی نیاز و نزاری نیازمند به فضلتروا مدار که گوش نیازمند نداریتوآن نِئی که گُذاری عزیز کرده ی خود را میان خُوف و رَجا مانده در کَشاکَش و خواری تویی همه تو بسی هم تو دست گیرِ تمامی جز از تو از که توان خواست اِستعانت و یاری منم که دامن آلوده می کِشم ز پس و تو منزه از همه آلایشی، مُقدَس و باری چنان ز آتش عدل تو خائفم که ندامت ز دیده سیل روان می کند چو ابر بهاری به عِزّ عزت پاکان که چِرک ذلت بنده به آب عفو بشویی ز غسل پاک بر آری نَه طاعتی که توان کرد در جَزاش مُعَوَّل نکرده کار و طمع داشتن به اُجرت کاری ز خاک تیره توانی که در دَمم برسانی در آن گروه که بر سِدره می کشند عِماری مرا رضای تو باید نه جنّتی مُتَوَهَّم من آن نئم که فریبم به زلف و خالِ حَواریبه سَهو های خطِ من حساب من ننویسی به کرده های بد من حقوق من نگذاری به صِدق نیّت نیکان که صحبتم بنمایی به یُمن همّت مردان که ضایعم نگذاری ز دست عُذر از آنم گرفته دامن عَفوت که کرده های قَبیحم به روی باز نیاری گناه بنده اصرار کرده روزِ مَظالم به فضل خویش ببخشی به عَفو خویش سِپاریدر آن زمان که سرآید زمانم از سرِ رحمت ببخش و باز مَنه دست رد به روی نزاری