حکیم نزاری:غلام ساقیِ خویشم که از شرابِ شبانه ز بامداد کند چشمة حیات روانه
❈۱❈
غلام ساقیِ خویشم که از شرابِ شبانه
ز بامداد کند چشمة حیات روانه
به جمع کردنِ اصحاب قاصدی بفرستد
چنان که عذر کسی نشنود به هیچ بهانه
❈۲❈
حریف را که کند کاهلی سزا بدهندش
به زور موی کشانش برون برند ز خانه
اگرچه هر که به عنفش بری به حلقه ی مجلس
یقین که نیست حریفانه بل بود خرفانه
❈۳❈
وگرنه زندهدل از یرتِ صبحگاه به تعجیل
به باغ خنب دواند الاغ ایلچیانه
غرض فزونیِ شوق و محبت است زیاده
نه لهو و هزل نه آوازِ چنگ و بانگ چغانه
❈۴❈
چو باد میگذراند زمانه کشتی عمرت
وزین محیط به یک حمله میبرد به کرانه
میان قلزم دنیا بماندهای متحیر
بکوش تا به سلامت برون شوی ز میانه
❈۵❈
دلا مکن به ملاقاتِ دوست هیچ توقع
هنوز ناشده از خویشتن به دوست یگانه
ز خویشتن به درآ تا به خانه دوست درآید
دویی نشانه ی کثرت بود مباش نشانه
❈۶❈
مپیچ روی ز وحدت مکن تتّبع کثرت
فسونِ عشق ز خود دفع میکنی به فسانه
مباش الاّ فرزند نقدِ وقت عزیزا
قبول کن ز نزاری نصیحتی پدرانه
❈۷❈
چو روزگار سر آمد چه پادشا چه گدا را
به یک نفس که برآرد زمان نداد زمانه
کامنت ها