حکیم نزاری:چه شب بود آن که از ما برشکستی کزان شب باز در در وصل بستی
❈۱❈
چه شب بود آن که از ما برشکستی
کزان شب باز در در وصل بستی
چه رسوا کردی اندر شهر ما را
شدی در پردهی عصمت نشستی
❈۲❈
رقیبان گرچه مانع میشوندت
نگویم نیستی معذور هستی
ولی گه گه ز روی مهربانی
کم آخر زان که پیغامی فرستی
❈۳❈
غرضخواهان زبان در من کشیدند
گناهم عاشقی بودهست و مستی
ز من برگشتی از بهر رقیبان
به رغم دوستان دشمن پرستی
❈۴❈
نزاری از رقیبان چند نالی
کم خود گیر از دشمن برستی
کامنت ها