حکیم نزاری:مرا جز تو باری نباشد مرادی که وحدت نبودست بی اتحادی
❈۱❈
مرا جز تو باری نباشد مرادی
که وحدت نبودست بی اتحادی
به عقد ِ بناگوشِ تست اعتقادم
جز اینم نباشد دگر اعتقادی
❈۲❈
اگر نه به تو زنده باشم چه باشم
چو بر رویِ دیوارِ نقش عِمادی
چو هست این محبت زمبدایِ فطرت
نه ممکن که مبدا بود بی معادی
❈۳❈
به هرزه نباشد هم آخر ز جایی
طمع کرده ام در حصولِ مرادی
گشادی درآید به کارم که آخر
کمر بسته ام از پی انقیادی
❈۴❈
به دست آورم عاقبت پای مردی
به سر وقت ما آخر افتد جوادی
وصال تو ممکن که گردد میسر
بکوشم که هم واجب است اجتهادی
❈۵❈
گرت دل ز سنگ است هم جنبشی کن
نزاری نباشی کم از هر جمادی
کامنت ها