حکیم نزاری:برفتی و ما را به هجران سپردی بس از عشوه بازآ که از حد ببردی
❈۱❈
برفتی و ما را به هجران سپردی
بس از عشوه بازآ که از حد ببردی
تصور نبودم فراموشی از تو
دریغا که بر مَنسیانم شمردی
❈۲❈
به خار ستم چشم عقلم خلیدی
به دست جفا حلق جانم فشردی
نصیحت کنم خویشتن را که ساکن
فرودآ به پای خُم کار دُردی
❈۳❈
کسی را یک جو ندارد غم تو
تو تا چند کوشی که از غم بمردی
نزاری نگفتم حذر کن ز قلزم
برفتی و خود را به طوفان سپردی
کامنت ها