حکیم نزاری:گر آتشی چو من در میان جان بودی ز اندرون تو وقتی برآمدی دودی
❈۱❈
گر آتشی چو من در میان جان بودی
ز اندرون تو وقتی برآمدی دودی
نصیحتی که مرا می کنی به دیده قبول
بکردمی اگرم گوش خفته بشنودی
❈۲❈
ز مطرب و می و چنگ ای پدر مکن منعم
که نه بری برم از کوشش تو نه سودی
بسا وجود که مردار با عدم رفتی
اگر نه عشق چنین قاتلی قوی بودی
❈۳❈
وگر موکّلِ فطرت نداشتی بر سر
دلِ ستم گرِ ما را که کار فرمودی
ترا نمیشودِ ای ماه روی رغبتِ آن
که از وجود تو بیچارهیی بیاسودی
❈۴❈
هلاک میکنی و روی مینمایی باز
سراب میکند از دور تشنه خشنودی
دریغ اگر بصری داشتی ملامتگر
که هم چو من نظری ناگه از تو بر بودی
❈۵❈
نزاریا به بلا گر نمیبدی لایق
زمانهات به سرِ عشق راه ننمودی
اگر مراد بدادی جهان به کس مجنون
ز هجر لیلی بیچاره تن نفرسودی
کامنت ها