حکیم نزاری:آخر ای دوست به من به من باز نظر کن باری چه شود گر شود آسوده ز یاری یاری
❈۱❈
آخر ای دوست به من به من باز نظر کن باری
چه شود گر شود آسوده ز یاری یاری
گاه گاهی چه شود گر به سرم برگذری
تا مرا هم به خیالت شود استظهاری
❈۲❈
ترکِ طوفِ چمن باغِ وفا نتوان کرد
هر که را در رهش از بهرِ گل افتد خاری
به تفرّج سویِ گلزار نمی آیی و من
از سرِ راه برانگیخته ام گلزاری
❈۳❈
هیچ کم نیست بحمدالله از آن جا که تویی
که شود در سرِ کارِ تو چو من بسیاری
هم چنان بارِ ستم می کشم و می گوشم
چه کنم حکم چنین است چه درمان آری
❈۴❈
می شود کارِ جهان زیر و زبر گویی اگر
نبود خاطرِ محنت کشِ من بی باری
دوستان را نبود قاعده ی بیزاری
اگر از گردشِ ایّام شود آزاری
❈۵❈
گرچه عشّاق همه کشته به عشقاند و لیک
کشتۀ عشق نباشد چو نزاری آری
کامنت ها