حکیم نزاری:مرای ای یار ضایع میگذاری ترّحم کن گر آمد وقت یاری
❈۱❈
مرای ای یار ضایع میگذاری
ترّحم کن گر آمد وقت یاری
من مظلوم در دستِ تو عاجز
که داند تا تو ظالم در چه کاری
❈۲❈
خیالت گو وداعِ جاودان کن
اگر ما را به هجران میسپاری
درست است این که از ما برشکستی
ولیکن نیست شرطِ دوست داری
❈۳❈
چنین بیغم که با رویی چو خورشید
به یک ذرّه غمِ یاران نداری
طمع دارم ز چشمِ سرگرانت
که گه گه غمزه ای بر ما گماری
❈۴❈
به یک شفتالو از سیب زنخدان
برآور کارِ من آبی و ناری
مرا گو می مده ساقی دگر بیش
خرابم کرد چشمانِ خماری
❈۵❈
مرا از یادِ تو یک دم به سر نیست
که تو از بدوِ فطرت یادگاری
نزاری بی تو یک دم بر نیارد
گرم یادآوری و گر نیاری
کامنت ها