حکیم نزاری:دوش آمد و گفت در چه کاری از دست شدی سرِ چه داری
❈۱❈
دوش آمد و گفت در چه کاری
از دست شدی سرِ چه داری
بگذشت به هرزه روزگارت
موقوفِ که در چه انتظاری
❈۲❈
گرداب کشیده در میانت
میپنداری که بر کناری
سر پیش بمانده چند باشی
مستغرق بحر شرمساری
❈۳❈
در رشته ی خویشتن پرستان
جهل است امید رستگاری
خواهی که حیاتبخش گردد
هر دم که ز اندرون برآری
❈۴❈
بیرون روی از وجود و خود را
بسپاری و بیش سرنخاری
تحقیق شعار خویش سازی
تقلید تمام واگذاری
❈۵❈
ای پیکِ عدم نگفتم آخر
بگذر ز وجودِ خود نزاری
از ملک دو کون بر سرآیی
یکباره اگر تو واسپاری
کامنت ها