حکیم نزاری:خوش ایّامی و خرّم روزگاری که صحبت داشتم با تو یاری
❈۱❈
خوش ایّامی و خرّم روزگاری
که صحبت داشتم با تو یاری
دمی کاندر فراقت می برآرم
چه گویم زندگانی نیست باری
❈۲❈
چه راحت باشدش هیچ از جوانی
کسی را کش نباشد غمگُساری
اگر بادی گذر دارد به کویت
ببین کز من نباشد بیغباری
❈۳❈
و گر مرغی به بامت بر نشیند
بود بر بالش از من نامه واری
خرد بر صبر میدارد دلم را
قراری میدهد با بیقراری
❈۴❈
ولیکن در هوای وصلِ خورشید
نباشد ذرّه را بس اختیاری
نزاری تا کیای کوتهنظر هان
که عمرت صرف شد در انتظاری
❈۵❈
برو یاری به دستآور که دنیا
ندارد پیش دنیا اعتباری
کامنت ها