حکیم نزاری:مرا گر یار خواهد گفت رو بر بند زنّاری نخواهم گفت نی خواهم زمین بوسید و گفت آری
❈۱❈
مرا گر یار خواهد گفت رو بر بند زنّاری
نخواهم گفت نی خواهم زمین بوسید و گفت آری
گرم از کعبه باز آرد صلیبم در بر اندازد
خلافِ هر چه او گوید نخواهم کرد من باری
❈۲❈
رسوم خدمت و طاعت نگهدارم به هر شغلی
به وسع طاقت و قوّت میانبندم به هر کاری
مشنّع را بگو کاین درد ننشیند به فریادی
مقلّد را بگو کاین کار برناید به گفتاری
❈۳❈
محبّت را چو مجنونی نخواهد دید هر نجدی
انا الحق را چو حلّاجی نخواهد دید هر داری
نباشد وصل بیهجران و شاهد بیرقیب الحق
بباید طالب گل را تحمّل کردن از خاری
❈۴❈
گزیرم نیست از یاری که باشد محرم رازی
ولیکن کمترک با دست میآید وفاداری
ز ظلمت منکر تعلیم دانی کی برون آید
محقّق کرده تسلیمی و مطلق کرده اقراری
❈۵❈
محال عقل اگر خود هیچ با ما در نمیگیرد
میانِ ما و او دیرست تا بودهست آزاری
مقاماتِ نزاری بر حقایق مشتمل باشد
بود در ضمن هر حرفی از آن رمزی و اسراری
❈۶❈
مگر هم رنگِ ما بویی تواند برد ازین نافه
که این پی کس نیارد برد بیرون جز بههنجاری
کامنت ها